زندگانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

زندگانی حضرت  امام حسن مجتبی علیه السلام

 دوران کودکی

نخستین فرزند امیر مومنان و فاطمه (ع) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.[1] پیامبر (ص) برای تهنین به خانه فاطمه (ع) آمد و نام نوازد را از سوی خداوند، « حسن» گذارد.[2] حدود هفت سال از زندگی امام مجتبی (ع) در کنار پیامبر گذشت. رسول خدا (ص) او را سخت دوست می داشت؛  چنان که گاه بر شانه می نهادش و می فرمود: خداوندا! من او را دوست دارم، تو نیز دوستش بدار.[3]

 

تعدادی از القاب آن حضرت

ولی، زکی، سید، کریم اهل بیت، طیّب، بِرّ، عالم، حجه، سِبط اکبر، شِبل، وزیر، تقی، طور سینین، مجتبی، مظلوم، غریب، مسموم.

 

کنیه آن حضرت

ابومحمد

 

همسران آن حضرت

1. خوله: دختر منظور فزاریه که از زنان مشهور به عقل و کمال بود و قبلاً همسر محمد بن طلحه بود که در جنگ جمل به قتل رسید.

2. عایشه خثمیه: که چندی پس از به امامت رسیدن امام حسن (ع) به خاطر شماتتی که به آن حضرت کرد وی را طلاق دادند.

3. جعده: قاتل آن حضرت

4. ام کلثوم: دختر فضل بن عباس

5. ام اسحاق: دختر طلحه بن عبیدالله.

6. ام بشیر: دختر ابو مسعود انصاری.

7. هند: دختر عبدالرحمن بن ابی بکر

8. نفیله یا رَمله: که کنیز بود.

9. ام عبدالله: دختر شلیل بن عبدالله بجلی

10. زنی از ثقیف

11. زنی از قبیله عمروبن اهیم منقری

12. زنی از دختران زراره

13. زنی از بنی شیبان: که هوادار خوارج بود و حضرت او را طلاق دادند.

اینها زنانی بودند که امام حسن (ع) با آنها ازدواج کردند از آزاده و کنیز که امام به بهانه اهدای یک شاخه گل و یا یک محبت آنها را آزاد می کردند، و صحبت های ناروایی که بعضی از دشمنان به آن حضرت روا داشته اند در مورد تعداد زوجات آن حضرت، دروغ بوده و حضرت همسر دیگری غیر از اینها که ذکر شد نداشتند. « والله عالم»

 

 

فرزندان آن حضرت

در مورد فرزندان آن حضرت در تاریخ سخن فراوان گفته اند واقدی و کلبی پانزده پسر و هشت دختر شمرده اند، ابن جوزی شانزده پسر و چهار دختر، ابن شهر آشوب پانزده پسر و شش دختر و شیخ مفید هشت پسر و هفت دختر و ما در اینجا به قول شیخ مفید که اصل اقوال است اکتفا می کنیم.

1 تا 3- زید شهید: متولی صدقات پیامبر (ص) و بسیار بزرگوار در همه کمالات و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادرشان ام بشیر دختر ابی مسعود عقبه خزرجی بوده است.

4- حسن: او را حسن مثنی می نامند، و مردی بزرگ و دانشمند بود مادر او خوله دختر منظور فزاریه است.

5 تا 7- عمر، قاسم و عبدالله: مادرشان ام ولد بود و هر سه در کربلا به شهادت رسیدند.[4]

8- عبدالرحمن: که مادر او نیز ام ولد بود.

9 تا 11- حسین اثرم، طلحه و فاطمه: مادرشان ام اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی بود.

12 تا 15- ام عبدالله، فاطمه، ام سلمه و رقیه: از مادرهای مختلف بوده اند.

 

 

در کنار پدر

امام حسن (ع) اندکی پس از رحلت رسول گرامی اسلام (ص) مادر عزیز خود را نیز از دست داد. بنابراین یگانه عامل تسلی او آغوش گرم و پر مهر علی (ع) بود. امام مجتبی (ع) در طول حیات پدر گرامی اش، همواره حامی او بود و بر بیدادگران می تاخت و از ستمدیدگان دفاع می کرد. در جنگ جمل، به فرمان حضرت علی (ع) همراه با عمار یاسر به کوفه رفت تا مردم را بسیج کند. در اثر تلاش ها و سخنرانی های آن حضرت، حدود دوازده هزار نفر به یاری امام شتافتند.[5] در طول جنگ، بسیار کوشید و فداکاری کرد تا سپاه امام علی (ع) پیروز شود.[6] همچنین، در جنگ صفین همراه پدر بود و رشادت ها و جانفشانی ها از خود نشان داد.

 

ازویژگی های اخلاقی حضرت علیه السلام

امام حسن (ع) از هر جهت حسن در وجود مقدسش برترین نشانه های انسانیت متجلی بود. اینک به نمونه هایی از ویژگی های اخلاقی آن حضرت اشاره می کنیم:

الف- ارتباط با خدا: آن بزرگوار توجهی ویژه به خدا داشت. آثار این توجه را گاه از چهره اش به هنگام وضو در می یافتند. چون وضو می گرفت، رنگش تغییر می کرد و وجودش به لرزه می افتاد. وقتی علت را می پرسیدند، می فرمود: « کسی که در پیشگاه خدا می ایستد، جز این سزاوار نیست.»[7] امام صادق (ع) در این باره می فرماید:

امام حسن (ع) عابدترین و زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود. چون به یاد مرگ و رستاخیز می افتاد، می گریست و بی حال می شد.[8]

ب- جود و بخشش: امام حسن (ع) در طول عمر، دوبار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا بخشید و سه بار آن را به دو نیم تقسیم کرد و نیمی را در راه خدا بخشید.[9]

روزی یکی از کنیزان، دسته گلی خوشبو به امام حسن (ع) هدیه کرد. آن حضرت در برابر، او را آزاد کرد. چون علت را پرسیدند، فرمود: خدا ما را چنین تربیت کرده است. سپس این آیه را خواند : « وَ اِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِاَحسَنَ مِنها».[10] چون به شما هدیه ای دادند به نیکوتر از آن پاسخ گویید.[11]

ج- تواضع: امام مجتبی (ع) روزی بر گروهی مستمند، که بر روی زمین نشسته بودند و نان می خوردند، گذشت. آنان آن حضرت را به سفره خویش دعوت کردند. امام (ع)  از مرکب فرود آمد و فرمود: « اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ المُستَکبِرینَ». سپس با آنان غذا خورد. آن گاه مستمندان را به خانه خود دعوت کرد؛ هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.[12]

 

امامت

امام مجتبی (ع) در بیست و یکم ماه رمضان، سال چهلم هجری عهده دار حکومت اسلامی و امامت مسلمانان گردید. مقام امامت آن بزرگوار از راه های مختلف، از جمله به وسیله پیامبرا سلام (ص) و حضرت علی (ع) اثبات گردیده است. پیامبر اسلام (ص) درباره امامت امام حسن و حسین (ع) می فرماید:

« الحَسَنُ وَ الحُسَینُ اِمامانِ، قاما اَو قَعَدا»[13]

حسن و حسین هر دو امامند، چه قیام کنند و چه بنشینند. [ صلح کنند]

چون امیر مومنان (ع) ضربت خورد، به فرزندش حسین (ع) دستور داد، تا مردم را در نماز امامت کند و در آخرین لحظات زندگی، او را بدین صورت، وصی خود کرد: پسرم! پس از من، تو صاحب مقام و خون منی.

سپس امام حسین (ع) محمد حنیفه و دیگر فرزندانش و نیز بزرگان شیعه و خاندانش را گواه گرفت و کتاب و سلاح خود را به او داد و فرمود:

پسرم! رسول خدا (ص) به من دستور داده است که تو را وصی خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو دهم.[14]

 

بیعت

پس از شهادت امیر مومنان (ع) مردم در مسجد کوفه گرد آمدند. امام حسن (ع) بر فراز منبر رفت و پس از بیان گوشه ای از فضایل امام علی (ع) به معرفی خویش پرداخت. آن گاه، مردم گروه گروه با آن حضرت بیعت کردند. دامنه بیعت گسترش یافت و بصره و مدائن و دیگر نقاط عراق نیز با کوفه و در بیعت با امام مجتبی (ع) همداستان شدند. حجاز و یمن نیز به دست « جاریه بن قدامه» و فارس به دست « زیاد بن ابیه» بیعت کردند.

امام حسن (ع) نخست کارگزاران و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد و به طور رسمی زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت.[15]

 

کارشکنی معاویه

معاویه – که با زور و نیرنگ بر شام سلطه یافته بود- نه تنها از بیعت با امام حسن (ع) خودداری کرد، بلکه با در خطر دیدن موقعیت خود، علیه امام به مبارزه برخاست و برخی را پنهانی مامور کرد تا آن بزرگوار را بکشند. از این رو، امام در زیر لباس زره می پوشید و بی زره به نماز نمی رفت. روزی، یکی از مزدوران و جاسوسان معاویه به سوی امام تیری افکند، ولی به آن حضرت آسیبی نرسید.[16]

معاویه بها هدف دست یافتن به سرزمین های اسلامی، که در حاکمیت امام حسن (ع) بود، به عمال خود نوشت سپاهی فراهم آورند و به سویش آیند. سپس آنان را بسیج کرد و به جنگ با امام به سوی عراف فرستاد.[17]

 

اعلام جهاد

امام مجتبی (ع) با آگاهی از خبر تجاوز معاویه به قلمرو حکومت اسلامی، اعلام جهاد کرد. حجر بن عدی را نزد فرمانداران و کارگزاران خود در شهرها فرستاد تا فرمان جهاد را به آنان برساند. امام (ع) در کوفه به بسیج مردم پرداخت و خطاب به آنان فرمود: « معاویه به جنگ شما آمده است. شما نیز به اردوگاه نخیله بروید.» همه ساکت ماندند. عدی، فرزند حاتم طائی، که چنین دید از جای برخاست و گفت: « سبحان الله! این سکوت مرگبار چیست که جانتان را فرا گرفته است؟ چرا به امام و فرزند پیامبرتان پاسخ نمی دهید...؟!از خشم خدا بترسید! مگر شما از ننگ باک ندارید...؟!» آن گاه روی به امام (ع) کرد و گفت: « گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم. من هم انون به اردوگاه می روم. هرکه می خواهد، به من پیوندد.[18]

سپاهیان امام را به جز پیروان راستین آن حضرت، چند دسته زیر تشکیل می دادند:

1- خوارج، که تنها برای دشمنی با معاویه و جنگ با وی آمده بودند، نه پیروی از امام

2- سودجویان آزمند، که دنبال منافع مادی و غنایم جنگی بودند.

3- شکاکان و دودلان، که هنوز حقانیت امام مجتبی (ع) بر آنان ثابت نشده بود. طبیعی است که چنین کسانی، در میدان نبرد از خود فداکاری و دلیری نشان نمی دهند.

4- گروهی که به پیروی از روسای قبیله خود، در جهاد شرکت کرده بودند و انگیزه دینی نداشتند.[19]

امام گروهی از سپاهیان را به فرماندهی « حکم» به شهر انبار فرستاد. ولی او با معاویه سازش کرد و به سوی او رفت. پس از خیانت حکم، امام خود به « ساباط» مدائن رفت و از آنجا دوازده هزار نفر را به فرماندهی « عبیدالله بن عباس» به رزم با معاویه گسیل کرد و قیس بن سعد را به معاونت او برگزید، که اگر عبیدالله از میان رفت، قیس فرماندهی را به عهده گیرد.

معاویه بر آن شد تا عبیدالله بن عباس ر ابفریبد و یک میلیون درهم برایش فرستاد. عبیدالله بن عباس با وعده امارت و مال، فریفته شده و شبانه با گروهی از یارانش به سوی معاویه گریخت. مردم صبحگاه فرمانده سپاه را نیافتند، و قیس فرماندهی سپاه را به عهده گرفت.[20]

سرانجام دو سپاه آماده جنگ شدند. قیس موفق شد نیروهای شامی را شکست دهد و وادار به عقب نشینی کند. چون معاویه نتوانست قیس را بفریبد، برای شکستن روح مبارزه در سپاهیان عراق، راهی دیگر در پیش گرفت. او جاسوسانی میان لشکریان امام در « مَسکِن»[21] و مدائن فرستاد. در مَسکِن شایع ساختند که امام حسن (ع) به معاویه پیشنهاد صلح کرده و معاویه نیز پذیرفته است. در مدائن نیز شایع کردند که قیس بن سعد با معاویه سازش کرده و به او پیوسته است.[22]

این شایعات، روحیه سپاهیان امام به ویژه پیشتازان را سست کرد و سبب شد خوارج و آنان که با صلح موافق نبودند، به فتنه و آشوب بپردازند. گروهی از همینان با خشم تمام به خیمه امام هجوم بردند و به غارت پرداختند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند. و « جراح بن سنان» به قصد کشتن امام حمله کرد و ضربه ای با شمشیر بر ران آن حضرت فرود آورد که بر اثر شدت جراحت، امام بر زمین افتاد.

در این هنگام، برخی از روسای قبایل، مخفیانه به معاویه نوشتند که اگر به سوی عراق بیاید، با او پیمان می بندند که امام حسن (ع) را دستگیر کنند و بدو بسپارند. معاویه نامه هایشان را نزد امام فرستاد و تقاضای صلح کرد و تعهد کرد هر شرطی که امام بخواهد، می پذیرد.[23]

پس ازا ین حوادث دردناک و با توج به فروپاشی سپاه اسلام، خیانت فرماندهان ارشد سپاه و خطر امپراطوری روم بر جهان اسلام، امام حسن (ع) ادامه جنگ را به مصلحت اسلام و مسلمانان ندانست. متن پیمان صلح امام مجتبی (ع) نموداری از کوشش ان حضرت برای تامین هدف ها و آرمان های مقدس اسلام است.[24]

 

شهادت

معاویه، بر خلاف پیمانی که با امام حسن مجتبی (ع) بسته بود، بر آن شد تا برای فرزند جوان، بی تجربه و ناشایست خود، یزید، و لایتعهدی را تثبیت کند و او را پس از خود به سلطنت برساند.

امام حسن (ع) بزرگ ترین مانع بر سر راه او بود. از این رو، برای تحکیم پایه های ولایتعهدی یزید، تصمیم گرفت امام را از میان بردارد. سرانجام به وسیله همسر امام حسن (ع)، جعده دختر اشعث، آن حضرت را مسموم کرد و آن امام معصوم و گرامی، در چهل وهفت سالگی به تاریخ بیست و هشتم صفر سال پنجاه هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع در مدینه به خاک سپرده شد.[25]

صلح نامه امام حسن مجتبی (ع)

حسن بن علی بن ابی طالب (ع) با معاویه بن ابوسفیان صلح مشروط کرد، به شروطی که بدین قرار است؛

1. متعرض امام حسن نشود.

2. در میان مردم طبق کتاب خدا و سنت رسول اکرم (ص) و خلفای شایسته عمل نماید.

3. بعد از خود کسی را جانشین خود ننماید.

4. مردم در هر کجای عالم باشند از قبیل؛ شام، عراق، حجاز و یمن از شر او در امان باشند.

5. اصحاب علی بن ابی طالب (ع) و شیعیان آن حضرت بر جان، مال، زن  و فرزند خود در امان باشند.

6. نسبت به امام حسن، امام حسین و سایر اهل بیت (ع) و خویشان پیغمبر (ص) حیله ورزی نکند، در خلوت و جلوت ضرری به آنان نرساند. واحدی از ایشان را در هیچ نقطه ای از نقاط زمین نترساند.

7. به امیر المومنین علی (ع) ناسزا نگوید و در قنوت نماز به آن حضرت توهین ننماید. در حالی که این عمل را انجام می دادند.

اما معاویه « لعنت الله علیه» به هیچ کدام از شرایط صلح نامه عمل نکرد. این صلح نامه، فقط مقدار کمی مظلمومیت، غریبی و تنهایی حضرت امام حسن مجتبی (ع) را برای ما مشخص می کند.

 

سیری کوتاه در سیره مبارک حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

امام حسن مجتبی (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود بخلافت نشست و به منظور خوابانیدن غائله معاویه مشغول تجهیز لشکری شد، و در میان مردم نیز همان سیرت جد و پدر خود را دنبال کرد ولی پس از چندی دریافت که سماعی وی در اثر اخلالگری های سری معاویه جز نقشی بر آب نیست و سران سپاه با معاویه ساخته اند و حتی حاضر شده اند که آن حضرت را دست بسته تحویل دهند یا بکشند.

بدیهی است در این صورت جنگ با معاویه جز شکست قطعی امام مجتبی نتیجه ای نداشت و حتی اگر خود امام تنها یا با کسان نزدیک خود به مقاومت بر می خاست و کشته می شد کمترین اثری در تزلزل ارکان سلطنت معاویه یا جلب قلوب مردم نداشت زیرا معاویه با روش مزورانه مخصوصی که داشت به آسانی می توانست آن حضرت را به وسایل گوناگون و حتی بدست کسان وی بکشد و پس از آن جامه عزا پوشیده به مقام خونخواهی بر آید و بدین وسیله خون پسر پیغمبر را از دامن خود بشوید. آن حضرت از این روی با پیشنهاد صلح با معاویه تحت شرایطی موافقت فرمود و از خلافت کناره گرفت؛ اگرچه معاویه همه شرایط را زیر پا گذاشت و به هیچ کدام از آنها عمل نکرد. آن حضرت بدین وسیله جان خود و برادرش امام حسین (ع) و شماره معدودی می دانست که نهضت وی پیشرفت ظاهری نخواهد داشت با این همه با امتناع از بیعت یزدی تصمیم به کشته شدن گرفته با کسان خود به عنوئان نهضت از مکه به سوی کوفه متوجه شد و در راه در زمین کربلا ( تقریباً هفتاد کیلومتری کوفه) با لشکر انبوه دشمن برخورد نمود. آن حضرت در مسیر خود اشخاص را بیاری دعهوت می کرد و به کسانی هم که مراه وی بودند تصمیم قطعی خود را به کشته شدن گوشزد می نمود و در ترک مصاحبت و ملازمت خود مخیر می داشت؛ از این روی روزیکه با لشکر دشمن روبرو شدند از یاران و همراهان جز شماره ناچزی که دل داده و از جان گذشته بودند کسی نمانده بود، و در نتیجه به آسانی در حلقه بسیار تنگی به محاصره لشکر انبوه دشمن در آمدند و حتی آب برویشان بسته شد و در چنین محیطی در میان بیعت و قتل مخیرش کردند.

امام حسین (ع) تن به بیعت نداد و آماده قتل شد و روزی از صبح تا عصر با همراهان خود با دشمن جنگید و در این جنگ خودش و فرزندان و برادران و بر ادر زادگان و عموزادگان و یارانش که جمعاً در حدود هفتاد نفر بودند شهید شدند. تنها فرزند گرامیش امام سجاد که به علت مرض شدید قادر به جنگ نبود زنده ماند.

لشکر دشمن پس از شهادت آن حضرت اموالش را غارت نموده خانواده اش را اسیر کردند و هماره سرهای بریده شهدا از کربلا به کوفه و از کوفه به شام سوق دادند.

در این اسارت امام سجاد (ع) با خطبه ای که در شام خواند و همچنین زینب کبری با سخنرانی هایی که در مجامع عمومی کوفه و مجلس ابن زیاد و الی کوفه و مجلس یزید در شام ایراد کرد پرده از روی حق برداشته زورگویی و ستمگری بنی امیه را برای جهانیان آفتابی کردند.

و در هر حال نهضت حسینی در برابر زورگویی و بیدادگری و بی بندوباری که با ریخته شدن خون پاک آن حضرت و فرزندان و خویشان و یارانش و تاراج رفتن مال و اسیر شدن زن و بچه وی خاتمه پذیرفت با خصوصیات و مشخصاتی که دارد؛ یک واقعه اختصاصی است که در صفحات تاریخ نهضتهای جهانی همانندی برای وی نمی توان یافت و به جرات می توان گفت که اسلام زنده این واقعه است و اگر این واقعه اتفاق نیفتاده بود بنی امیه اسمی و رسمی از اسلام باقی نگذاشته بود.

این واقعه جانگداز بطور عیان هدف و مردم اهل بیت پیغمبر را از منویات بنی امین و طرفداران ایشان جدا ساخت وحق و باطل را آفتابی نمود.

این حادثه در کمترین وقتی در هر گوشه و کنار جامعه اسلامی انتشار یافت و موجب بروز انقلاب شدید و خونریزی های بسیار شد که تا دوازده سال ادامه داشت و بالاخره یکی از عوامل اساسی سقوط سلطنت بنی امیه گردید.

روشن ترین اثر این واقعه پرورش روحی گروه بی شماری بود که نقش ولایت علی بن ابیطالب (ع) در دلهاشان جای گرفت و دوستی خاندان رسالت را شعار خود ساختند و روز به روز بر شماره و نیروی خود افزایش دادند تا امروز نزدیک به صد میلیون مسلمان به نام شیعه در همه جای جهان زندگی می کنند.

آیا روش امام حسن و امام حسین مختلف بود؟

اگرچه روش این دو پیشوای معظم که بنص پیغمبر اکرم امام به حق هستند به ظاهر مختلف به نظر می رسد حتی بعضی گفته اند: اختلاف نظر این دو برادر به اندازه ای شدید بود که یکی با داشتن چهل هزار مرد جنگی تن به صلح در داد و دیگری با چهل نفر از یاران و اصحاب ( غیر از خویشان) به جنگ برخاست و تا بچه شیرخوار خود را در این راه داد. ولی بررسی دقیق خلاف این نظر را به ثبوت می رساند زیرا ما می بینیم چنانکه امام حسن (ع) تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه به سر برد و دم از مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.

پس ریشه حقیقی این اختلاف روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.

روش معاویه روشنی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی نزد امام حسین (ع) نیز پس از شهادت برادر تقریباً نه سال و نیم در سلطنت معاویه زندگی نمود و یاری از نهضت نکرده قد به مخالفت علم نفرمود.

پس ریشسه حقیقتی این اختلفا روش ظاهری را از اختلاف روش معاویه و یزید باید جستجو کرد، نه از اختلاف نظر این دو پیشوای معظم.

روش معاویه روشی نبود که روی اساس بی بند و باری استوار شده باشد و با مخالفت علنی خود احکام دین را به سخره بگیرد.

معاویه خود را یک مرد صحابی و کاتب وحی معرفی می کرد و به واسطه خواهر خود ( که زوجه پیغمبر اکرم (ص) و ام المومنین بود) خال المومنین نامیده می شد و مورد توجه و عنایت شدید خلیفه دوم بود و عامه مردم اعتماد کامل و ارادت خاصی نسبت به خلیفه داشتند.

علاوه بر این غالب صحابه پیغمبر را که مورد احترام و تعظیم مردم بودند ( مانند ابوهریره، عمروعاص، سمره، بسر، مغیره بن شعبه و غیر آنها) به حکومت ولایات و سایر کارهای حساس کشوری گماشته بود که حسن ظن مردم را نسبت به وی جلب می کردند و روایات زیادی میان مردم در فضایل آنان و مصونیت دینی صحابه و اینکه هر کاری کنند مغذورند نقل می شد. و در نتیجه معاویه هر کاری که می کرد اگر قابل تصحیح و توجیه می شدو اگر نه با بذل و بخشش های سنگین؛ دهان معترض را می بست و در جایی که این وسایل کارگر نبود بدست همین همدستان  هواخواهان؛ مخالف را از میان می برد چنانکه به دست همین هواخواهان صحابی وی، ده ها هزار بی گناه از شیعیان علی (ع) و از سایر مسلمانان و حتی جمعی از صحابه پیغمبر کشته شدند.

معاویه در همه کارها قیافه حق به جانبی خود می گرفت و با بردباری و شکیبایی مخصوص پیش می رفت؛ و با ملاطفت خاصی محبت و طاعت مردم را به خود جلب می کرد و حتی گاهی دشنام می شنید و ستیزه می دید ولی با خشوریی و بخشش پاسخ می داد و در چنین زمینه ای سیاست خود را اجرا می کرد.

از امام حسن و امام حسین (ع) احترام ظاهری به عمل می آورد

و از سوی دیگر اعلان عمومی میکرد که هر کس حدیثی

در مناقب اهل بیت علیهم السلام نقل کند هیچ گونه مصونیت مالی و عرضی و جانی ندارد و هر که حدیثی در مناقب صحابه نقل کند جایزه دریافت خواهد داشت: و دستور می داد که خطیبان در منابر مسلمانان؛ علی (ع) را ( بطور الزام) دشنام دهند و به امر وی هواخواهان آن حضرت را هر جا می جستند می کشتند و در این کار به اندازه ای زیاده روی کردند که جمع کثیری را که از دشمنان آن حضرت بودند به تهمت دوستی از میان بردند.

از این بیان به دست می اید که قیام امام حسن (ع) جز به ضرر اسلام تمام نمی شد و جز اینکه خون وی و یاران وی بهدر رود اثری نمی بخشید. و حتی دور نبود که در این صورت معاویه بدست کسان آن حضرت وی را بکشد و پس از آن برای تسکین افکار عمومی در عزای وی گریبان چاک زند و به مقام خونخواهی درآمده قصاص انتقام وی را از شیعیان بکشد چنانکه نظیر همین معامله را با عثمان نمود.[26] ولی روش سیاسی یزید هیچ گونه شباهتی با روش درش نداشت وی جوانی بود خودپسند و بی بند و بار، منطقی جز زور نداشت؛ و با افکار عمومی کمترین اهمیتی نمی داد.

یزید لطمه هایی که از پس پرده با سلام وارد می شد در حکومت کوتاه خود یکبار آشکار کرده و پرده را درید.

در سال اول حکومت خود خاندان پیامبر (ص) را از دم شمشیر گذرانید.

در سال دوم شهر مدینه را خراب کرد و سه روز عرض و جان و مال مردم را به لشکریان خود مباح نمود.

و در سال سوم کعبه را خراب کرد.

و از همین جهت نهضت حسینی در افکار مردم جای گرفت و روز به روز اثرش عمیق تر و بارزتر گردید و در ابتدا امر به شکل انقلابات خونین ظهور نمود بالاخره جمعیت عظیمی را از مسلمانان به عنوان هواخواهان حق و حقیقت و دوستان اهل بیت به وجود آورد.

و از همین نظر بود که معاویه در ضمن وصیت های خود به یزید سفارش اکید نموده بود که کاری به کار حسین (ع) نداشته معترض حالش نشود؛ ولی آیا سرمستی  و خود پسندی یزید اجازه می داد که نفع خود را از ضرر تمیز دهد.

 

نقش نگین مبارک آن حضرت

 « اَلعِزَّهُ لِلّه»

 

 

صلوات بر حضرت امام حسن مجتبی (ع)

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

اللّهمَّ صَلِّ عَلَی الحَسَنِ بنِ سَیِّد النَّبیینَ وَ وَصِیِّ اَمیرِ المُومِنینَ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّۀامُ عَلَیکَ یَابنَ سَیِّد الوَصِیّینَ اَشهَدُ اَنَّکَ یَابنَ اَمیرِ المُومِنینَ اَمینُ اللهِ وابنُ اَمینهِ عِشتَ مَظلُوماً وَ مَضَیتَ شَهیداً وَ اَشهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ الُزَّکِیُّ الهادِی المَهدِیُّ الّهُمَصَلِّ عَلَیهِ وَ بَلِّغ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنّی فی هذِهِ الُسّاعِهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

 

گوشه ای از فضائل،کرامات و معجزات حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام


صاحب كشف الغمّه از كتاب حلية الاولياء روايت كرده است كه روزى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و سلّم حضرت حسن عليه السّلام را بر دوش خود سوار كرد و فرمود هر كه مرا دوستدارد بايد كه اين را دوست دارد، و از ابوهريره روايت كرده است كه مى گفت هيچ وقتحسن عليه السّلام را نمى بينم مگر آنكه اشك چشمم جارى مى شود و سببش آن است كه روزىحاضر بودم در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه حضرت حسن عليه السّلامدويد و آمد تا در دامان حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشست ، پس آن حضرتدهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او برد و مى گفت : خداوندا! من دوست مىدارم حسن را و دوست مى دارم دوست او را و اين را سه مرتبه فرمود.
و ابن شهر آشوب فرموده كه در اكثر تفاسير واردشده كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم حسنين عليهماالسّلام را به دو سوره  قُل اَعُوذ بِرَبِّالنّاسِ و قُل اَعُوذ بِرَبِّالْفَلَق تعويذ مىكرد و به اين سبب آن دو سوره را مُعَوِّذَتَيْن ناميدند.
و از ابى هريره روايت كرده كه ديدم حضرت رسولصلى اللّه عليه و آله و سلّم لعاب دهن حسنين عليهماالسّلام را مى مكيد چنانچه كسىخرما را بمكد. و روايت شده كه روزى حضرت رسالت پناه صلى اللّهعليه و آله و سلّم نماز مى كرد كه حسنين عليهماالسّلام آمدند بر پشت آن حضرت سوارشدند، چون سر از سجده برداشت با نهايت لطف و مدارا گرفت و بر زمين گذاشت ، چون بازبه سجده رفت ديگر بار ايشان سوار شدند، چون از نماز فارغ شد هر يكى را بر يكى ازرانهاى خود نشانيد و فرمود: هر كه مرا دوست بدارد بايد كه اين دو فرزند مرا دوستبدارد. و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود حسنَيْنعليهماالسّلام دو گوشواره عرش اند و فرمود كه بهشت به حق تعالى عرض كرد كه مرا مسكنضُعَفاء و مساكين قرار داده ، حق تعالى او را ندا فرمود كه آيا راضى نيستى كه منركن هاى ترا زينت داده ام به حسن و حسين عليهماالسّلام ؟ پس بهشت بر خود باليدچنانكه عروس برخود مى بالد!.
و از ابوهريرهروايت شده كه روزى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر فراز منبر بود كه صداىگريه دو ريحانه خود حسنين عليهماالسّلام را شنيد، پس بى تابانه از منبر به زير آمدو رفت ايشان را ساكت گردانيد و برگشت و فرمود كه از صداى گريه ايشان چندان بى تابشدم كه گويا عقل از من برطرف شد!(11)و احاديث در بابمحبّت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت به حسنين عليهماالسّلام و سواركردن ايشان را بر دوش خود و امر به دوستى ايشان نمودن و گفتن آنكه حسنينعليهماالسّلام دو سيّد جوانان اهل بهشتند و دو ريحانه و گُل بوستان من اند، در كتبشيعه و سنّى زياده از حد روايت شده . و در باب احوال جناب امام حسين عليه السّلامنيز چند حديثى مناسب با اين مقام ذكر مى شود.
و از(حليه ابونُعَيم)نقل شده كه حضرت حسن عليه السّلام مىآمد بر پشت و گردن حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سوار مى شد هنگامى كه آنحضرت در سجده بود و حضرت او را به رفق و هموارى از دوش ‍ خود مى گرفت . هنگامى مردمبعد از فراغ از نماز عرض كردند: يا رسول اللّه ! شما نسبت به اين كودك به طورىمهربانى مى كنيد كه با احدى چنين نمى كنيد؟! فرمود: اين كودك ريحانه من است ، وهمانا اين پسر من ، سيّد و بزرگوار است و اميد مى رود كه حق تعالى به بركت او اصلاحكند بين دو گروه از مسلمانان .
شيخ صدوق از حضرتصادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: پدرم از پدر خود خبر داد كه حضرت امام حسنعليه السّلام در زمان خود از همه مردمان عبادت و زهدش بيشتر بود و افضل مردم بود وهرگاه سفر حج مى كرد پياده مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود، وهرگاه ياد مىكرد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن بر صراط را گريه مى كرد و چون ياد مى كرد عرضاعمال را بر حق تعالى نعره مى كشيد و مدهوش ‍ مى گشت و چون به نماز مى ايستادبندهاى بدنش مى لرزيد به جهت آنكه خود را در مقابل پروردگار خويش مى ديد و چون يادمى كرد بهشت و دوزخ را اضطراب مى نمود مانند اضطراب كسى كه او را مار يا عقرب گزيدهباشد و از خدا مسئلت مى كرد بهشت را و استعاذه مى كرد از آتش جهنّم و هرگاه در قرآنتلاوت مى كرد: يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا، مى گفت : لَبّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْكو در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آنكه مى ديد كه مشغول به ذكر خداوند است وزبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بيانش از همه كس ‍ فصيح تر بود الخ .
و در(مناقب)ابن شهر آشوب و(روضة الواعظين)روايت شده كه امام حسن عليه السّلام هرگاه وضو مىساخت بندهاى بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى گشت ! سبب اين حال را از آن حضرتپرسيدند، فرمود: سزاوار است بر كسى كه مى خواهد نزد ربّالعرش به بندگى بايستد آنكهرنگش زرد گردد و رعشه در مفاصلش افتد. چون به مسجد مى رفت وقتى كه نزد در مى رسيدسر را به سوى آسمان بلند مى كرد و مى گفت : اِلهى ضَيْفُكَ بِبابِكَ يا مُحْسِنُقَدْ اَتيكَ الْمُسى ء فَتَجاوَزْ عَنْ قَبيح ماعِنْدى بِجَميلِ ما عِنْدَكِ ياكَريمُ؛ يعنى اى خداى من ! اين ميهمان تو است كه به درگاه تو ايستاده ، اى خداوندنيكو كار! به نزد تو آمده بنده تبهكار، پس در گذر از كارهاى زشت و ناستوده من بهنيكى هاى خودت ، اى كريم .
و نيز ابن شهرآشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه جناب امام حسن عليه السّلام بيستو پنج مرتبه پياده به حجّ رفت ، و دو مرتبه و به روايتى سه مرتبه مالش را با خداقسمت كرد كه نصف آن را خود برداشت و نصف ديگر را به فقراء داد. و در باب حلم آن حضرت از(كامل مُبَرّد)و غيره نقل شده كه روزى آن حضرت سواربود كه مردى از اهل شام آن حضرت را ملاقات كرد و بيتوانى آن حضرت را لعن و ناسزاىبسيار گفت و آن حضرت هيچ نفرمود تا مرد شامى از دشنام دادن فارغ شد، آنگاه آن جنابرو كرد به آن مرد و بر او سلام كرد و خنده نمود و فرمود: اى شيخ ! گمان مى كنم كهغريب مى باشى و گويا بر تو مشتبه شده باشد امرى چند؟ پس اگر از ما استرضا جوئى ازتو راضى و خشنود مى شويم و اگر چيزى سئوال كنى عطا مى كنيم و اگر از ما طلب ارشاد وهدايت كنى ترا ارشاد مى كنيم و اگر بردبارى بطلبى عطا مى كنيم واگر گرسنه باشى تراسير مى كنيم و اگر برهنه باشى تو را مى پوشانيم و اگر محتاج باشى بى نيازت مى كنيمو اگر رانده شده اى ترا پناه مى دهيم و اگر حاجتى دارى حاجتت را برمى آوريم و اگربار خود را به خانه ما فرود مى آورى و ميهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهترخواهد بود؛ زيرا كه ما خانه گشاده داريم و جاه و مال فراوان است .
چون مرد شامىاين سخنان را از آن حضرت شنيد گريست و مى گفت : كه شهادت مى دهم كه توئى خليفةاللّه در روى زمين و خدا بهتر مى داند كه رسالت و خلافت را در كجا قرار دهد و پيشاز آنكه ترا ملاقات كنم تو و پدرت دشمن ترين خلق بوديد نزد من و الحال محبوبترينخلق خدائيد نزد من ، پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا در مدينه بودمهمان آن جناب بود و از محبّان و معتقدان خاندان نبوّت و اهل بيت رسالت گرديد.
شيخ رضىّ الدين على بن يوسف بن المطهّر الحلّىروايت كرده كه شخصى خدمت جناب امام حسن عليه السّلام آمد و عرض كرد: يابن اميرالمؤمنين ! ترا قسم مى دهم به حق آن خداوندى كه نعمت بسيار به شما كرامت فرموده كه بهفرياد من رسى و مرا از دست دشمن نجات دهى ؛ چه مرا دشمنى است ستمكار كه حرمت پيرانرا نگاه نمى دارد و خُردان را رحم نمى نمايد. حضرت در آن حال تكيه فرموده بود چوناين بشنيد برخاست و نشست و فرمود: بگو كه خصم تو كيست تا از او دادخواهى نمايم ؟گفت : دشمن من فقر و پريشانى است ! حضرت لختى سر به زير افكند پس سر برداشت و خادمخويش را طلب داشت و فرمود: آنچه مال نزد تو موجود است حاضر كن ؛ او پنج هزار درهمحاضر ساخت فرمود: بده اينها را به اين مرد؛ پس آن مرد را قسم داد و فرمود كه هرگاهاين دشمن تو بر تو رو كند و ستم نمايد شكايت او را نزد من آور تا من دفع آن كنم .
و نيز نقل شده كه مردى خدمت امام حسن عليهالسّلام رسيد و اظهار فقر و پريشانى خويش نمود و در اين معنى اين دو شعر بگفت :
شعر :

لَمْ يَبْقَ لى شَى ءٌ يُباعُبِدِرْهَمٍ

 

 

يَكْفيكَ مَنْظَرُ حالَتى عَنْمُخْبِرى

 

 

اِلاّ بَقايا ماءِ وَجْهٍصُنْتُهُ

 

 

اَلاّ يُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُكَمُشْتَرى

 

حضرت امام حسن عليه السّلام خازنخويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است ؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم ،فرمود: بده آن را به اين مرد فقير و من از او خجالت مى كشم ، عرض كرد: ديگر چيزى ازبراى نفقه باقى نماند! فرمود: تو او را به فقير بده و حُسن ظنّ به خدا داشته باش حقتعالى تدارك مى فرمايد؛ پس آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و عذر خواهىنمود و فرمود: ما حق ترا نداديم لكن به قدر آنچه بود داديم ، و اين دو شعر در جوابشعرهاى او فرمود:
شعر :

عاجَلْتَنا فَاَتاكَ وابِلُبِرِّنا

 

 

طَلاًّ وَلَوْ اَمْهَلْتَنا لَمْتُمْطَر

 

 

فَخُذِ الْقَليلَ وكُنْ كَاَنَّكَ لَمْتَبِعْ

 

 

ما صُنْتَهُ وَكاَنَّنا لَمْنَشْتَرِ

 

و علاّمه مجلسى رحمه اللّه از بعضىاز كتب معتبره نقل كرده كه روايت كرده از مردى كه نام او(نجيح)بوده كه گفت : ديدم جناب امام حسن عليه السّلام راكه طعام ميل مى فرمود و سگى در پيش روى او بود و هر زمانى كه آن جناب لقمه اى براىخود برمى داشت مثل آنرا نيز براى آن سگ مى افكند، من گفتم : يابن رسول اللّه ! آيااذن مى دهى كه اين سگ را از نزد طعام شما دور كنم ؟ فرمود: بگذار باشد؛ چه من ازخداوند عزّوجل حيا مى كنم كه صاحب روحى در روى من نظر كند و من چيز بخورم و به اونخورانم !.
عفو كردن امام على عليهالسّلام گناه غلام را
و ايضاروايت كرده اند كه يكى از غلامان آن حضرت خيانتى كرد كه مستوجب عقوبت شد حضرت ارادهكرد او را تاءديب فرمايد، غلام گفت : (وَالْكاظِمينَ الْغَيْظِ؛) حضرت فرمود: خشمخود را فرو خوردم ، گفت : (وَالْعافينَ عَنِ النّاس ؛) فرمود ترا عفو كردم و ازتقصير تو درگذشتم ، گفت : (وَاللّهُّ يُحِبُ الْمُحْسِنينَ؛) فرمود كه ترا آزادكردم و از براى تو مقرّر كردم دو برابر آنچه را كه به تو عطا مى كردم .
ابن شهر آشوب از كتاب محمّد بن اسحاق ، روايتكرده كه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم هيچ كس به شرافت و عظمت جنابامام حسن عليه السّلام نرسيد و گاهى بساطى براى آن جناب بر در خانه مى گسترانيدند وآن حضرت از خانه بيرون مى شد و بر روى آن مى نشست ، پس هركس كه از آنجا عبور مى كردبه جهت جلالت آن حضرت مى ايستاد و عبور نمى كرد تا آنكه راه كوچه از رفت و آمدمسدود و منقطع مى شد، حضرت كه چنين مى ديد داخل خانه مى شد و مردم پراكنده مى شدندو در پى كار خويش مى رفتند، و همچنين در راه حج هر كه آن جناب را پياده مى ديد بهجهت تعظيم آن حضرت پياده مى گشت .
و ابن شهر آشوبدر(مناقب)اشعارى از آن حضرت نقلكرده كه از آن جمله اين دو شعر است :
شعر :

قُلْ لِلْمُقيمِ بِغَيْرِ دارِاِقامَةٍ

 

 

حان الرَّحيلُ فَوَدِّعالاَحْبابا

 

 

اِنَّ الَّذينَ لَقيتَهُمْوَصَحِبْتَهُمْ

 

 

صاروُا جَميعا فى الْقُبُور تُرابا(21)

 

علاّمهمجلسى رحمه اللّه در(جلاء)فرموده كه شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است كه دخترى از حضرت امام حسن عليه السّلام وفات كرد گروهى ازاصحاب آن حضرت تعزيت براى او نوشتند پس حضرت در جواب ايشان نوشت :
پاسخ امام حسن عليه السّلام به نامه تسليّت اصحاب
اما بعد؛ رسيد نامه شما به من كهمرا تسلّى داده بوديد در مرگ فلان دختر من ، اجر مصيبت او را از خدا مى طلبم وتسليم گشته ام قضاى الهى را و صابرم بر بلاى او، به درستى كه به درد آورده است مرامصائب زمان و آزرده كرده است نوائب دوران و مفارقت دوستانى كه اُلفت با ايشان داشتمو برادرانى كه ايشان را دوست خود مى انگاشتم و از ديدنشان شاد مى شدم و ديده هاىايشان به ما روشن بود؛ پس مصائب ايّام ايشان را به ناگاه فرو گرفت و مرگ ، ايشان راربود و به لشكرهاى مردگان بردند؛ پس ايشان با يكديگر مجاورند بى آنكه آشنائى درميان ايشان باشد و بى آنكه يكديگر را ملاقات نمايند و بى آنكه از يكديگر بهره مندگردند و به زيارت يكديگر روند با آنكه خانه هاى ايشان بسيار به يكديگر نزديك است ،خانه هاى ابدان ايشان از صاحبانش خالى گرديده و دوستان و ياران از ايشان دورى كردهاند، و نديدم مثل خانه ايشان خانه اى و مثل قرارگاه ايشان كاشانه اى در خانه هاىوحشت انگيز ساكن گرديده اند و از خانه هاى ماءلوف خود دورى گزيده اند، دوستان ازايشان بى دشمنى مفارقت كرده اند وايشان را براى پوسيدن و كهنه شدن در گودالهاافكنده اند، اين دختر من كنيزى بود مملوك و رفت به راهى مسلوك كه پيشينيان به آنراه رفته اند و آيندگان به آن راه خواهند رفت والسّلام .
در بيان بعضىاز احوال امام حسن ع و صلح آن حضرت با معاويه
بعد از شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و سبب صلح كردن آنحضرت با معاويه :
بدان كه بعد از ثبوت عِصْمت و جلالت ائمه هدى عليهماالسّلامبايد كه آنچه از ايشان واقع شود مؤ منان تسليم و انقياد نمايند و در مقام شبهه واعتراض در نيايند؛ زيرا كه آنچه ايشان مى كنند از جانب خداوند عالميان است و اعتراضبر ايشان اعتراض بر خدا است ؛ چه به روايت معتبر رسيده كه حق تعالى صحيفه اى ازآسمان براى حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاده و بر آن صحيفه دوازدهمُهر بود، هر امامى مُهر خود را برمى داشت و به آنچه در تحت آن مهر نوشته بود عملمى كرد، چگونه روا باشد به عقل ناقص خود اعتراض كردن برگروهى كه حجّتهاى خداوندعالميانند در زمين ، گفته ايشان گفته خداست و كرده ايشان كرده خداست .
شيخ صدوق و مفيد و ديگران روايت كرده اند كهبعد از شهادت اميرالمؤ منين عليه السّلام حضرت امام حسن عليه السّلام بر منبربرآمد، خطبه بليغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقايق سبحانى ادا نمود فرمود كه مائيمحزب اللّه كه غالبيم ، مائيم عترت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه از همهكس به آن حضرت نزديكتريم ، مائيم اهل بيت رسالت كه از گناه و بديها معصوم و مطهريم، مائيم از دو چيز بزرگ كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم به جاى خود درميان امّت گذاشت و فرمود كه :
اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْن كِتابَ اللّهِوَ عِتْرَتى . مائيم كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ما را جفت كتاب خداگردانيد و علم تنزيل و تاءويل قرآن را به ما داد و در قرآن به يقين سخن مى گوئيم وبه ظنّ و گمان تاءويل آيات آن نمى كنيم ؛ پس اطاعت كنيد ما را كه اطاعت ما از جانبخدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانيده استو فرموده است : (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطيعُوا الرَّسولَوَاءُولِى الاَْمْر مِنْكُم .))
پس حضرت فرمود كهدر اين شب مردى از دنيا برفت كه پيشينيان براو سبقت نگرفتند به عمل خيرى ، و به اونمى توانند رسيد بندگان در هيچ سعادتى ، به تحقيق كه جهاد مى كرد با حضرت رسالت صلىاللّه عليه و آله و سلّم و جان خود را فداى او مى كرد و حضرت او را با رايت خود بههر طرف كه مى فرستاد، جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ او بود، برنمى گشتتا حق تعالى فتح مى كرد بر دست او، و در شبى به عالم بقا رحلت كرد كه حضرت عيسى درآن شب به آسمان رفت و در آن شب يوشع بن نون وصىّ حضرت موسى از دنيا رفت ، از طلا ونقره از او نماند مگر هفتصد درهم كه از بخششهاى او زياد آمده بود و مى خواست كهخادمى از براى اهل خود بخرد؛ پس گريه در گلوى آن حضرت گرفت و خروش از مردم برآمد،پس فرمود كه منم

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :
نام کاربری :
پست الکترونیکی :
وب :
یادداشت :
کد امنیتی :
4 + 2 = ?