کتاب صرف و نحو قرآن کریم جلددوم نحو

کتاب صرف و نحو قرآن کریم جلددوم نحو

کتاب نحو

نحو چیست ؟ نحو در لغت به معنی قصد است . و آن علمی است که از ساختمان جمله و ارتباط کلمات با هم و اعراب و حرکت آخر کلمه گفتگو می کند. در روایت است که اَبُوالاَسوَدِ الدُّوئَلِیّ که یکی از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام است گوید : روزی بر حضرت وارد شدم در دست مبارکش ورقه ای یافتم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین این چیست در دست شما؟ فرمود : یا اَبااَسوَد امروز شنیدم از مردی که این آیه را می خواند : « اِنَّ اللهَ بَرَی مِنَ المُشرِکینَ و رَسوُلُه» توبه3 ( بکسر لام رسولِهِ) یافتم که کلام مردم به فساد کشیده شده. خواستم چیزی بنویسم که مردم به سوی قانون صحیح عرب بر گردند. و به آن اعتماد کنند. نامه را به من داد در او نوشته شده بود « بِسمِ الله الرحمنِ الرحیم . اَلکَلاُم اِسمٌ و فعلٌ و حَرفٌ . فَالاِسمُ ما اَنبَاَ عَنِ المُسَمِی و الفِعلُ ، اُنِبَی بِهِ: وَالحرِفٌ ما اَنَبَا عَن مَعنیً لَیسَ بِاسمٍ وَ لافِعلٍ ...» و مطالبی دیگر. سپس فرمود : اَنحِ هذَا النَّحوَ یعنی به همین طریق و روش قصد کن و تصمیم بگیر، آنچه خواهی بدان اضافه کن ( نَحَوَ- اَنحَوَ- اَنحی یُنحی لِیُنحِ اَنحِ . یعنی قصد کن) و لذا بنیان گذار علم نَحو عَلِی عَلَیهِ السّلام است. و بعدها دانشمندان عرب این قواعد را پایه و اساس قرار داده شرح ها بر آن نوشتند و نام آن را به افتخار اینکه حضرت فرموده بود « اَنحِ هذَا النَّحو » علم نحو گذارده شد.

علم نحو : درباره شناخت هَر عِلمی، ابتدا دانستن سه موضوع لازمست 1- تعریفِ آن علم 2- موضوعِ آن علم که از چه گفتگو می کند3- فایدة آن علم.

1- تعریف : عل نحو، علمی است که درباره شناخت جمله و ارتباطِ کلمات با یکدیگر و خلاصه از حرکتِ آخرِ کلمه ( از حیثِ اِعراب و بِنا ) گفتگو می کند.

2- موضوع علم نحو : کلمه و کلام است یعنی درباره کلمه و کلام گفتگو می کند.

3- فایده آن : محفوظ بودن زبان از خطا و اشتباه در گفتار است.

کتاب نحو

نحو چیست ؟ نحو در لغت به معنی قصد است . و آن علمی است که از ساختمان جمله و ارتباط کلمات با هم و اعراب و حرکت آخر کلمه گفتگو می کند. در روایت است که اَبُوالاَسوَدِ الدُّوئَلِیّ که یکی از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام است گوید : روزی بر حضرت وارد شدم در دست مبارکش ورقه ای یافتم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین این چیست در دست شما؟ فرمود : یا اَبااَسوَد امروز شنیدم از مردی که این آیه را می خواند : « اِنَّ اللهَ بَرَی مِنَ المُشرِکینَ و رَسوُلُه» توبه3 ( بکسر لام رسولِهِ) یافتم که کلام مردم به فساد کشیده شده. خواستم چیزی بنویسم که مردم به سوی قانون صحیح عرب بر گردند. و به آن اعتماد کنند. نامه را به من داد در او نوشته شده بود « بِسمِ الله الرحمنِ الرحیم . اَلکَلاُم اِسمٌ و فعلٌ و حَرفٌ . فَالاِسمُ ما اَنبَاَ عَنِ المُسَمِی و الفِعلُ ، اُنِبَی بِهِ: وَالحرِفٌ ما اَنَبَا عَن مَعنیً لَیسَ بِاسمٍ وَ لافِعلٍ ...» و مطالبی دیگر. سپس فرمود : اَنحِ هذَا النَّحوَ یعنی به همین طریق و روش قصد کن و تصمیم بگیر، آنچه خواهی بدان اضافه کن ( نَحَوَ- اَنحَوَ- اَنحی یُنحی لِیُنحِ اَنحِ . یعنی قصد کن) و لذا بنیان گذار علم نَحو عَلِی عَلَیهِ السّلام است. و بعدها دانشمندان عرب این قواعد را پایه و اساس قرار داده شرح ها بر آن نوشتند و نام آن را به افتخار اینکه حضرت فرموده بود « اَنحِ هذَا النَّحو » علم نحو گذارده شد.

علم نحو : درباره شناخت هَر عِلمی، ابتدا دانستن سه موضوع لازمست 1- تعریفِ آن علم 2- موضوعِ آن علم که از چه گفتگو می کند3- فایدة آن علم.

1- تعریف : عل نحو، علمی است که درباره شناخت جمله و ارتباطِ کلمات با یکدیگر و خلاصه از حرکتِ آخرِ کلمه ( از حیثِ اِعراب و بِنا ) گفتگو می کند.

2- موضوع علم نحو : کلمه و کلام است یعنی درباره کلمه و کلام گفتگو می کند.

3- فایده آن : محفوظ بودن زبان از خطا و اشتباه در گفتار است.

کلمه و کلام

کلمه چیست؟ کلمه لفظی است که برای معنائی وضع شده باشد. و آن یا اسم است یا فعل و یا حرف . و فعل هم یا ماضی است یا مضارع و یا امر.

لفظ چیست ؟ لفظ صورتی است که از مخرج دهان خارج می شود. حال اگر برای معنائی وضع شده باشد به آن لفظ مستعمل گویند مانند زید و اگر دارای معنا نباشد به آن لَفظِ مُهمَل گویند. مانند کلمه : دَیر (مَقلوب زَید) گرچه لفظ است ولی دارای معنا نیست.

کلام چیست؟ کلام آنست که حداقل از دو کلمه ترکیب شده باشد( البته دو کلمه ای که بین آن دو ، اسناد و نسبتی برقرار باشد) و به آن جمله هم می گویند.

اقسام جمله : جمله بر دو نوع است :

1- یا اسمیه است یعنی جمله ای که با اسم شروع شده باشد. مانند : زَیدٌ عالِمٌ ( که به آن مبتدا و خبر می گویند)

2- و یا فعلیه است یعنی جمله ای که با فعل شروع شده باشد، مانند : جاءَ زَیدٌ ( که به آن فعل و فاعل می گویند) در جمله بایستی اسناد برقرار باشد.

اِسناد چیست؟ اسناد همان نسبتی است که بین دو کلمه برقرار شده و جمله را تشکیل می دهد. مانند: « زیدٌ قامَ » و یا « قامَ زیدٌ » در هر دو جمله ( اسمیه و فعلیه) نسبت ایستادن به زید داده شده. به قامَ : مُسنَد و به زید : مُسنَدٌ اِلَیه گویند.

شب جمله :  کلمات جار و مجرور مانند : فِی الدّارِ و ظرف: مانند : عِندَکُم بَینَهُم فوقَکُم که از دو کلمه تشکیل شده اند را شِبهِ جُمله نامند.

اِختصاصاتِ اِسم :

1- جَرّ (بزیدٍ) 2- تنوین (کِتابٌ) 3- اَل ( الکِتابُ) 4- نِدا ( یا رَجُلُ) 5- معرفه بودن( زیدٌ) 6- نکره بودن (رَجُل) 7- مُصغّر بنا شدن ( رُجَیِل) 8- مَنسُوب بنا شدن ( اِسلامِیّ)
9- پنج حرفی بودن ( خُماسی) مانند : سَفَرجَل ( فعل از چهار حرف بیشتر ندارد)
10- تثنیه بنا شدن ( رَجُلانِ) 11- جمع بنا شدن ( رِجال).

توضیح آنکه : تثنیه و جمعی که در فعل دیده می شود مانند : ضَرَبا- ضَرَبُوا . الف و واو اسمند و ضمیر فاعلی . ولی نفس فعل، مفرد است و تثنیه و جمع بنا نمی شود.
12- مذکر و مؤنث بودن مانند : اَب اُم.

توضیح آنکه : فعل که مذکر و مؤنث دارد ( ضَرَبتَ ضَرَبتِ) به اعتبار فاعل آن است که یا مُذکّر است یا مُؤنّث . ولی خود فعل مذکر و مؤنث ندارد.

اختصاصات فعل :

1- قد بر سرش در می آید ( قَد کانَ ) 2- لَم ( لَم یَضرِب) 3- نون تأکید ( یَضرِبَنَّ )
4- مجزوم شدن ( لِیَضرِب لِیَضرِبا)

اختصاصات حرف :

1- مبنی بودن ( حرفها همگی آخرشان ثابت است و اعراب قبول نمی کنند)

2- هیچ یک از خواصِّ اسم و فعل ( که در بالا ذکر شد) را ندارند.

 

درس چهل و چهارم:مُعرب و مَبنی

 

اگر کلمه ای حرکت آخرش متغیر بوده و بنا بر عاملی که بر سرش در آید حرکتش تغییر کند مانند : جاء زیدٌ – رَاَیتُ زَیداً – مَرَرتُ بِزَیدٍ. به آن مُعرَب گویند.

و اگر کلمه ای اعراب قبول نکند و حرکت آخرش همیشه ثابت باشد و هیچ عاملی در او اثر نکند به آن مبنی گویند. مانند : جاءَ الَّذی – رَاَیتُ الَّذی – مَرَرتُ بِالَّذی . در واقع مُعرَب و مبنی را می توان گفت « آخر مُتغیر » و « آخر ثابت ».

سُؤال : از بین کلمات کدامیک مُعرَب و کدامیک مبنی هستند؟

جواب : کلمه بر سه قسم است : اسم ، فعل ، حرف.

اسمها : همه مُعربند مگر اینها ( ضَمائر ، مَوصُولات ، اِشارات ، اَسماء ، شَرط اَسماءِ ، اِستفهام ، اَسماءِ اَفعال و کِنایات)

فعلّها : فقط فعل مضارع معرب است . در صورتی که دو نون جمع زنها ( یَضرِبنَ و تَضرِبنَ) و دو نون تأکید خفیفه و ثقلیه ( یَضرِبَن یَضرِبَنَّ ) به آن نچسبیده باشد. و لذا فعل های ماضی و امر و مضارعی که دارای نون تأنیث و تأکید باشد مبنی است.

حرفها : همه حرفها مَبنّی هستند و حرکت آخرشان همیشه ثابت.

اِعراب و بِناء

به کلمه ای که اعراب قبول می کند، مُعرَب و به حرکت آخر آن اعراب گویند. حرکات اعراب چهارتاست : رَفع ، نَصب ، جَرّ ، جَزم و به آن کلمه : مرفوع ، منصوب ، مجرور و مجزوم گویند.

تّوجه : جَزّ ( که به آن خَفض هم می گویند) مخصوص اسم است ( بِزیدٍ) و لذا فعل هیچ گاه جَرّ نمی گیرد.

جَزم : مخصوص فعل مُضارع است ( لَم یَضرِب ) و لذا اسم هیچ گاه جَزم نمی گیرد . رفع و نصب در اسم و فعل یافت می شود مانند : زیدٌ زیداً یَضرِبُ آن یَضرِبَ . خلاصه اینکه اسم دارای سه حرکت است : رفع ، نصب ، جَرّ ( جَزم ندارد) فعل هم دارای سه حرکت است: رفع ، نصب ، جزم ( جّر ندارد).

به کلمه ای که اعراب قبول نکند مَبنِیّ و به حرکت آخر آن بنآء گویند.

حرکات بنآء چهار تاست که اصطلاحاً گفته می شود : ضَمّه ، فتحه ، کَسره ، سُکون و به آن کلمه : مَضموم ، مَفتوح ، مَکسُور و ساکِن گویند.

توجه : هر چهار حرکت ، هم در اسم ها و هم در فعل های مبنیّ و هم در حرفها یافت می شوند.

اسمها : حَیثُ ( ضمّه ) اَینَ ( فتحه ) اَمسِ یعنی دیروز ( کَسره ) کَم (سُکون)

فعلّها : ضَرَبَ ( فتحه ) ضَرَبُوا ( ضمّه ) اِضرِب (سُکون) تَضرِبنَّ (کسره)

حرفها : مانند مُنذُ (ضَمّه) سَوفَ ( فتحه )باء (کسره ) هَل (سکون).

اقسام اعراب :

اعراب بر سه نوع است : لفظی ، محلّی ، تقدیری.

اول اعراب لفظی : اعرابی است که در لفظ ظاهر می شود . و آن بر سه نوع است :
1- اعراب به حرکت 2- اعراب به حرف 3- اعراب به حذف.

1- اعراب  به حرکت : که با حرکت اعراب گذارده شده (یعنی رفع آن با ضمه، نصب آن با فتحه و جز آن با کسره ظاهر می شود) . مانند : زیدٌ ، زیداً ، زیدٍ و به این ، اعراب به حرکت گویند.

2- اعراب به حرف : و آن موقعی است که به جای حرکت ، حرفی جانشین آن شود. مثلاً : در یَضرِبُ ، ضمّه و علامت رفع در فعل مضارع است . و در یَضرِبانِ و یَضرِبُونَ . نون علامت رفع است ( به جای ضمّه) این اعراب به حرف است.

انواع اعراب ها به حرف چهار تا هستند : الف واو یاء نون.

1- الف : به جای رفع آید در تثنیه مانند : جاءَ عالِمانِ ( الف علامت رفع نون به جای تنوین ) در مقابل : عالِمَینِ.

به جای نصب در اسماء ستّه ( که بعداً دربارة آن توضیح داده می شود) مانند : رَاَیتُ اَباهُم ( الف علامت نصب ، رفعش می شود اَبُوهُم و جرش می شود : بِاَبیهِم )

2- واو : به جای رفع آید در جمع مذکر سالم مانند : جاء مؤمِنُونَ ( واو علامت رفع ، نون به جای تنوین) در مقابل مؤمِنینَ.

به جای رفع آید در اسماءِ ستّه مانند : جاءَ اَبُوهُ ( واو علامت رفع ، نصبش ، اباه و جَرّش بِاَبیهِ).

3- یاء : به جای نص و جر در تثنیه و جمع مذکر سالم مانند : رَاَیتُ مُسلِمَینِ ، مَرَرتُ بِمُسلمَینِ ، رَاَیتُ مُسلِمینَ ، مَرَرتُ بِمُسلِمینَ (با علامتِ نصب و جّر است. نون به جای تنوین) در مقابل : مُسلِمانِ و مُسلِمُونَ.

به جای جر در اسماء سته مانند : مَرَرتُ بِاَبیهِ ( یا علامت جَر. رفعش اَبُوهُ و نصبش اَباهُ).

4 – نون : به جای رفع در فعل مضارع متصل به ضمیر که منحصر است در پنج بناء :

( یَضرِبانِ تَضرِبانِ یَضرِبُونَ تَضرِبُونَ تَضرِبینَ ) با حذف تکراریها 5 تاست که به آنها اَفعالِ خَمس گویند. نون در اینها علامت رفع است . به اینها اعراب به حرف گویند.

 

 

 

درس چهل و پنجم :اسماء ستّه

 

شش اسم هستند : اَب ( پدر) – اَخ ( برادر) – حَم (قوم شوهر) – هَن ( عمل زشت) – فُو ( دهان) – ذُو (صاحب).

این شش اسم ( اَسماءِ سِتّه) اعرابشان به حرف است (یعنی در حال رفعی با واو – در حال نصبی با الف – و در حال جری با یاء می آیند).

در حال رفعی : اَبُوهُ اَخُوهُ حَمُوها هَنُوهُ فُوهُ ذُومالٍ.

در حال نصبی : اَباهُ اَخاهُ حَماها هَناهُ فاهُ ذامالٍ.

در حال جرّی : اَبیهِ اَخیهِ حَمیها هَنیهِ فیهِ ذی مالٍ.

مشروط بر اینکه :

1- مفرد باشد ( یعنی تثنیه و جمع نباشد).

2- مکبر باشد( یعنی مُصَغّر نباشد).

3- مضاف باشد( یعنی به کلمه دیگر اضافه شده باشد).

که در غیر این صورت اعرابشان به حرکت است . جاء اَبٌ ،  رَاَیتُ اَباً ، مَرَرتُ باَبٍ ، آباءُهُم ، بِابائِهِم – اُبَیُّ ، اُبَیَّ ، ِباُبَیِّ.

شرح اسماء ستّه با ذکر مثال :

1- اَب ( پدر) : در اصل اَبو بوده و لام الفعلش حذف شده که در تثنیه و جمع بر
می گردد : اَبَوانِ اَبَوَینِ جمعش . آباء که در اصل آءباو( بَر وَزنِ اَفعال) واو بعد از الف بدل به همزه شد؛ اَءباء دو همزه بدل به الف شد: آباء مصغرش ؛ اُبَیو، که واو بدل به یاء می شود : اُبَیّ.

در حال رفع : مانند قُولُه تعالی : اَبُونا شیخٌ کَبیرٌ سوره 28 آیه 23 از قرآن، جاءَنی اَبُو عَبدِاللهِ.

در حال نصب : قالُوا یا اَبانا 12/63 . جاءُ وا اَباهُم عِشاءً یَبکُونَ. برادران یوسف آمدند نزد پدرشان در حالی که می گریستند12/16 . رَاَیتُ اَبَاالقاسِم.

در حال جرّ : اِرجِعُوا اِلی اَبیکُم 12/81 اِذ قالَ لِاَبیهِ وَ قَومِهِ ماذا تَعبُدُون 37/85 مَرَرتُ بِاَبِی الحَسَنِ.

2- اَخ ( برادر) : در اصل اَخو بوده مانند اَب تثنیه آن : اَخَوانِ ، اَخَوَینِ جمعش ، اِخوشه جمع مؤنث آن ، اَخَوات (خواهران).

در حال رفع : قالَ اِنّی اَنَا اَخُوک 12/69 اِذ قالَ اَخُوهُم نُوحٌ اَلاَ تَتَّقُون 26/106.

در حال نصب : فَاَرسِل مَعَنا اَخانا 12/63 وَ لَقد اَرسَلنا اِلی ثَمودَ اَخاهُم صالِحاً 27/45.

در حال جَرّ : قال مُوسی لِاَخیهِ هارُونَ7/142 . قَتلَ اَخیهِ 5/30.

اَخ به تنهائی و بدون اضافه حرکت می گیرد بِاَخٍ لَکُم 12/87 و بَناتُ الاَخِ 4/23.

3- فُو (دهان) : در اصل فُوه بوده ( چون جمعش اَفواه می شود). تَقَوُّه یعنی با دهان تلفظ کردن. اگر اضافه نشود گفته شود. فم ، که اعرابش با حرکت است. فَمٌ فَماً بِفَمٍ.

در حال رَفع : لا یُفتَحُ فُوهُ ِالاّ بِالحَقِّ (یعنی دهانش جز بحق باز نمی شود). فُوه در اینجا نایب فاعل است.

در حال نّصبِ : کَباسِطِ کَفَّیهِ اِلَی الماءِ لِیَبلُغَ فاهُ ( گشاینده دو کف دستش را بسوی آب تا برساند بدهانش 13/14) کَفَّین بوده به ضمیر اضافه شده.

در حال جَرّ : قال عَلِیٌّ علیه السلام : قَلبُ الاَحمَقِ فی فیه وَ لِسانُ العاقِل فی قَلبِهِ جَعَلتُ لُقَمهً فی فیهِ (لقمه ای در دهانش گذاردم).

4- ذو ( صاحب) : در اصل  ذُوی بوده ( چون مصغرش می شود ذُوَی) . جمعش
می شود : اُولُوا (اُولُوا الاَلباب).

در حال رفع : وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُوالرَّحَمهِ ( پروردگار تو آمرزنده و دارای رحمت است8/57).

در حال نصب : آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ ( بده به خویشاوندانت حقوقشان را 30/38).

در حال جَرّ : وَلِذِی القُربی وَالیَتامی 8/41 . وَ فَوقَ کُلِّ ذی عِلمٍ عَلیمٌ 12/76.

مؤنث آن می شود : ذات ( حرکت می گیرد) وَ السَّماءِ ذاتِ البُرُوجِ 85/1.

ناراً ذاتَ لَهَبٍ 111/3 فیها فاکِهَهٌ وَ النّخلُ ذاتُ الاَکمامِ.55/11 در بهشت میوه جات و درختان خرما دارای شکوفه . جمعش می شود : ذَوی – اتَی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی (مال را از روی علاقه اش می دهد به خویشاوندان 2/177).

5- حَم (قوم زن یا شوهر) مانند : پدر زن، مادر زن ، پدر شوهر و مادر شوهر و غیره در اصل حَمو بوده مانند : اَب مُصغرش : حُمّیِّ ، منسوبش : حَمَوِیّ جَمعش : اَحمآء مانند : جآءَ حَمُوها . رَاَیتُ حَماها . مَرَرتُ بِحَمیها.

6- هَن ( کنایه از شرّ یا عمل قبیح ) : در اصل هَنو بوده مانند اَب . هذا هَنُوهُ مَرَرتُ بِهَنیهِ ( استعمالش کمتر است).

3- اِعراب بحَذف : موقعی است که اعراب کلمه ، با حذف حرکت یا حذف یک حرف می باشد . که آنها مخصوص فعل مضارعند در سه جا :

1- حذف به حرکت : مثلا : یَضرِبُ که می شود : لَم یَضرِب ( حرکتش حذف شده).

2- حذف نون : مثلا : اَن یَضرِبا اَن یَضرِبُوا لَم یَضرِبا لَم یَضرِبُوا که هم در موقع نصب و هم موقع جزم ، نونشان حذف شده است.

3- حذفِ لام الفعل : که در افعال ناقص در موقع جزم، حرفِ علّه حذف می شود: مانند : یَدعُو که می شود : لَم یَدعُ. یَرمی که می شود : لَم یَرمِ . یَخفی که می شود : لَم یَخفَ ( که حرف علّه شان حذف شده).

دوم : اِعراب محلّی  : کلماتی هستند که اعراب ندارند بلکه در محلی از اعراب قرار
می گیرند. مانند : جاءَ هذا الرَّجُلُ ( هذا مَحلّاً مرفوع است چون فاعل است ولی چون مبنّی است ظاهراً اعراب ندارد) . رَاَیتُ هذَا الرّجُلَ ( محلّاً منصوبست چون مفعولست) مَرَرتُ بِهذا الرّجُلِ (محلاً مجرور است به خاطر حرف جر) ولی رجل در هر سه حال تابع اِسم اِشاره است.

اینها ( یعنی اعراب های محلی) شامل : همه اسم های مبنی هستند. مانند: اَنتَ . هذا الَّذی که در بحث مُعرب و مبنّی توضیح داده شده و دیگر از اعراب های محلّی
جمله ها هستند. مانند : اَبُوکَ یَعرِفُنی ( پدرت مرا می شناسد) جُملة یَعرِفُنی خبر است  و محلا مرفوع. رَاَیتُ اَخاکَ وَ هُوَ یَضحَکُ ( برادرت را دیدم در حالی که می خندید) جمله : و هو یضحک حال است و محلا منصوب ( چون حال از  منصوباتست بعداً
می خوانیم). اِذا جاءَ نَصرُاللهِ. اذا مضاف. جمله : جاء نَصرُاللهِ مضاف الیه محلا مجرور است . خلاصه اعراب های محلی شامل تمام اسماء مبنی و جمله ها می باشد.

سوم : اِعرابِ تقدیری : بعضی کلمات معرب هستند که اعراب دارند ولی اعرابشان ظاهر نمی شود ( نه مانند مبنی ها که اصلاً اعراب ندارند) مانند کلمه مُوسی که مُعرَب است و اِعراب هم دارد ولی اِعرابش در دلش است و ظاهر نمی شود . مانند : جاء مُوسی ( تقدیراً مَرفوع) – رَاَیتُ مُوسی ( تقدیراً منصوب) مَرَرتُ بِموسی ( تقدیراً مجرور) . آنها عبارتند از :

1- اسم هایِ مَقصُور مانند : مُوسی ، عیسی، کُبری ، مُصطَفی.

2- اسم هایِ مَنقُوص مانند : قاضی ، هادی، راضی، که در حال رفعی و جری اعرابش تقدیری است( ولی نصب می گیرد) . مانند : جاء القاضی – رَاَیتُ القاضِیَ – مَرَرتُ بِالقاضی.

3- اضافه به یاءِ متکلم مانند : جاءَ غُلامی – رَاَیتُ غُلامی – مَرَرتُ بِغُلامی ( که در هر سه حال اعرابش تقدیری است).

 

درس چهل و ششم: مجرورات

 

عَلائم جَرّ : عَلامتِ جَرّ در اصل همان کسره است و گاهی به جای کسره ، یاء و فتحه در آید. پس علائم جر سه تاست :

1- کسره : در تمام اسمهای مفرد ( بِزیدٍ) جَمعهای مکسر ( بِرِجالٍ) و جَمعهای مؤنث سالم (بِمُسلِماتٍ).

2- یاء : در تثنیه و جمع مُذّکر سالم ( بمُسلِمَینِ بمُسلِمینَ) در این دو : یاء علامت جَرَّ و نونِ آنها علامتِ تنوین است.

همچنین در اَسماءَ سته ( بِاشَبیه) مشروط بر اینکه مُفرد ، مُکبّر و مُضاف باشد.

3- فتحه : در غیر مُنصَرَف (بِاَحمَدَ ، بِابراهیمَ ) کلمات غیر مُنصرف که بعداً
می خوانیم، کَسره قبول نمی کنند و در حالت جَرِّی ، به جای کسره ، فتحه می گیرند. پس فتحه آنها علامت جَرّ است.

اقسام مجرور : اسم فقط در دو صورت جرّ می گیرد : 1- با حروف جَرّ ( بِزیدٍ) 2- با اضافه شدن ( کِتابُ زیدٍ) مثلاً کلمه : بِیَدِاللهِ ، یَد مجرور است به خاطر باء . وَالله مجرور است به خاطر اِضافه.

1- مجرور به حروفِ جَرّ

هر اسمی که یکی از 17 حروف جَرّ ( یا حروفِ جارّه) بر سرش در آید مجرور
می شود که آن دو را جارّ و مجرور نامند. بزیدٍ – فی الدّارٍ ( البته اگر کلمه مبنی باشد مانند : بِهذا. محلّاً مجرور است).

تبصره : جارّ و مجرور همیشه تَعَلُّق پیدا می کند به فعلی که قبل یا بعد از آن آمده مانند : اَنعَمتَ عَلَیهِم – دَخَلتُ فِی الدار – بِهِ یُؤمِنُونَ – قُل اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ114/1 – اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَهِ القَدرِ 97/1 خَلَقَ الِانسان مِن عَلَقٍ 96/2 . که به آن فعل ، مُتَعَلَّقِ جارِ و مجرور گویند و یا ممکنست به جای فعل، مصدر یا مشتقی باشد ( که به آن شبه فعل می گویند). مانند : سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ 97/5 ( حَتّی مَطلَعِ : مُتعلّق است به سَلام که مصدر است ) – غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم 1/7 – مُفسِدُونَ فِی الاَرضِ 18/94. اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفهً 2/30 عَن آیاتِنا غافِلُونَ 10/7 . فِی الاَرضِ مُفسِدینَ 26/183.

و یا متعلق به کلمه جامدی که معنای فعل دهد مانند : ما اَنتَ بِعالِمٍ. که اَنتَ معنی فعل می دهد ( ما تَکُونُ بِعالِمٍ) یعنی تو دانا نیستی.

تبصره 2 : مُتَعَلَّقِ جارّ و مجرور گاهی ممکنست حذف شده باشد مثلاً جمله : عَلیٌّ فِی الدّارِ ( علی در خانه است) که در تقدیر بوده( عَلِیّ یکُون فی الدّار) به جای فعل های حذف شده می توانیم یکی از این افعال : کانَ – وَجَدَ – ثَبَتَ – حَصَلَ قرار دهیم. این افعال را اَفعالِ عُمُوم نامند.

شعر :

اَفعالِ عُموم نَزدِ اَربابِ عُقول

                                                            کَون است و وُجود است و ثُبوتَست  و حُصول

توجّه : دو حرف ( لام و حتّی) که حرف جرند و مخصوص اسم . اگر بر سر فعل مضارعی در آیند. آن فعل به جای رفع ، منصوب می شود ( با حرف آن که از حروف ناصبه است که در تقدیر برای او گرفته می شود) مانند : لِیَعلَمَ – حتّی یَکُونَ. که در اصل لِاَن یَعلَمَ – حَتّی اَن یَکُونَ بوده.

توجه : دو کلمه : قَبل و بَعد اگر حرفِ مِن بر سرشان در آید، اِستثناء به جای کسره ، ضمّه می گیرند ( مِن قَبلُ و مِن بَعدُ ) مگر اینکه اضافه شوند ( مِن قَبلِهِم و مِن بَعدِهِم)

2- مجرور باضافه

اضافه : نسبت دادن اسمی به اسم دیگر. دو کلمه ای که حکم یک کلمه را پیدا می کند مانند : ( سَفینَهُ نُوحٍ ) کشتی متعلّق به نوح . ( ناقَهُ صالِحٍ) شتر. متعلّق بصالح . جُرء اوّل را مضاف و جزء دوّم را مُضافٌ الیه گویند. و جرء دوّم همیشه مجرور است
( کُلُّ مُضافٍ اِلَیهِ مَجرُورٌ) و به آنها شبه جمله هم می گویند.

توجه : همان طور که در درس بیستم خواندیم. اسم باید یکی از این سه علامت را  داشته باشد : یا الف و لام ، یا تنوین و یا اضافه ، پس اگر اسمی اضافه شد دیگر جزء اول (مضاف) الف و لام و تنوین قبول نمی کند. مثلا : اَلکتابُ زیدٍ یا غلامٌ رَجُلٍ غلط است . بلکه گفته می شود : کتابُ زیدٍ. غُلامُ رَجُلٍ . همچنین نون تثنیه مانند : عالِمانِ و عالِمَینَ و نون جمع مانند : عالِمُونَ و عالِمینَ . چون نون آنها به جای تنوین کلمه بود در موقع اضافه حذف می شود. مثلاً : کِتابان می شود : کِتابا زیدٍ. مُعَلِّمُونَ می شود: مُعَلِّمُوا المَدرسَهِ .غُلامَینِ می شود : غلامَی رَجُلٍ ( دو غلام مرد را ) یَدَیِن می شود : (یَدَیهِ) یَدانِ می شود : یَدا اَبی لَهَبٍ . اُذُنَینِ می شود: ( اُذُنَیهِ) دو گوشش . رِجلَینِ
می شود : (رِجلَیهِ) دو پایش . نَعلَینِ می شود : (نَعلَیهِ) دو کفشش و غیره.

اقسام اضافه : اضافه بر دو قسم است : اِضافه لَفظیّ ، اِضافه مَعنویّ .

1- اگر مشتقّی به کلمه دیگر اضافه شود مانند : ضارِبُ زیدٍ به آن اضافه لفظی گویند.

2- اگر غیر مشتقّ باشد مانند : غُلامُ رَجُلٍ به آن اضافه مَعنوی گویند.

اسماء دائم الاضافه

اسمهائی هستند که تنها نمی آیند و همیشه در حال اضافه هستند آنها عبارتند از : عِندَ، لَدُن( نزد) – بَعض (برخی) – مِثل و شِبه (مانند ) غَیر و سِوی (بجَز، مَگر) – اَیُّ
( هر کدام) – کِلا( هر دو مرد) – کِلتا ( هر دو زن) – کُلّ (هر – همه) – جَمیع (همگی) – ذا. ذاتِ ( دارای صاحب ) اُولُوا( صاحبان)- وَحَدَ (تنها) – مَعَ(با) – بَینَ ( ما بین) – دُونَ (غیر) حَولَ ( اطراف) و جهات شش گانه : فَوقَ ( بالا) – تَحتَ (زیر) – یَمین( راست) – یَسار ( چپ) – خَلف و وَرآء (عَقَب) – اَمام و قَدوم ( جلو) – قَبل (پیش ) – بَعد (پس) – اِذا و اِذا ( زمانی که ) حَیثُ ( جائی که).

توجه 1 : همة این اسماء در حال اضافه هستند و بر سر یک کلمه در می آیند جز سه کلمه آخر ( اِذا و اِذا و حَیثُ ) که همیشه بر سر جمله در می آیند. یعنی مضافٌ الیه آنها همیشه جمله است . مانند : اِذ (قال رَبُکَ لِلملآئِکَهَ) اِذا ( جآءَ نَصرُاللهِ وَ الفَتحُ) – دَخَلتُ حَیثُ ( دَخَلَ زَیدٌ) . جمله های داخل پرانتز مُضافٌ الیه هستند و محلاً مجرورند.

توجه 2 : بعضی از این کلمات دائم الاضافه ممکنست مضافُ الیه آنها حذف شود. در این صورت تنوین می گیرند ( این تنوین نشانه آنست که مضاف الیهی داشته حذف شده) مثلاً : جاءُوا جَمیعاً مَعاً ( که در اصل جَمیعَهُم مَعَهُم بوده)- کُلّاً وَعَدَاللهُ الحُسنی
( که در اصل کُلَّهُم بوده) بَعضُهُم عَلی بَعضٍ ( که عَلی بَعضِهِم بوده) – اَیّاً ما تَدعُوا فَلَهُ الاَسمآءُ الحُسنی ( که در اصل اَیَّهُم بوده) . همچنین است کلمه اِذا و اِذا اگر مُضافٌ الیهش ( که جمله است ) حذف شود تنوین می گیرد. مانند : فَاذِا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا اَنسابَ بَینَهُم یَومَئِذٍ ( که در اصل بوده : یَومَ اِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ).

درس چهل و هفتم:مرفوعات

 

 

علائِم رفع : علامت رفع در اصل همان ضمه است و گاهی به جای آن ، الف یا واو یا نون جانشین شود. پس علائم رفع چهارتاست :

1- ضمّه : در تمام اسم های مفرد (زیدٌ) جمعهای مُکسّر ( رِجالٌ) جمعهای مؤنّث سالم (مُسلِماتُ) و فعل مضارع مفرد ( یَضرِبُ)

2- الف : در تثنیه (زَیدانِ) در مقابل زَیدَینِ.

و نیز کلمات : کِلا و کِلتا، که به ضمیر اضافه شده باشند ( کِلاهُما کِلتاهُما ) در مقابل کِلَیهِما ، کِلتَیهِما.

همچنین کلماتِ : ( اِثنانِ و اِثنَتانِ) در مقابل اِثنَینِ ، اِثنَتَینِ که الف در اینها علامت رفع است. اینها شبه تثنیه هستند، زیرا تثنیه ای هستند که مفرد ندارند.

3- واو : در جمع مذکّر سالم ( مُسلِمُونَ) در مقابل مُسلِمینَ.

همچنین کلمات عِشروُنَ ثلاثونَ اَربعُونَ و غیره در مقابل : عِشرینَ ثلاثینَ اَربَعینَ.

و نیز کلمه : اُولُوا (صاحبان) در مقابل اُولی . واو در اینها علامت رفع است. اینها نیز مُلحق به جمع ( شِبه جمع) هستند زیرا جمعی هستند که مفرد ندارند.

همچنین واو علامت رفع است در اسماء ستّه. مشروط بر اینکه مُفرد مُکبّر و مُضاف باشد ( جآءَ اَبُوهُم) . البته اگر به یاء متکلم اضافه شود مانند : جاءَ اَبی – رَاَیتُ اَبی – مَرَرت بِابی در این صورت اِعرابش تقدیری است.

4- نون : در اَفعال خمس که منحصر است در پنج بناء ( یَضرِبانِ ، یَضرِبونَ ، تَضرِبانِ ، تَضرِبونَ ، تَضرِبینَ) که نون در اینها علامت رفع است.

اقسامِ مَرفوع : اسم در چهار مورد مرفوع شود : فاعل ، نایب فاعل ، مُبتدا و خبر.

1- فاعل

اسمی است که فعل مَعلومی به او نسبت داده شده باشد. مانند : ذَهَبَ عَلِیُّ – جاءَ مُحمّدُ . که فِعلِ ذَهَبَ و جآءَ به عَلی و مُحمّد نسبت داده شده . فاعل بر دو نوع است : فاعِل ظاهر ، فاعِل ضمیر.

1- فاعل ظاهر : فاعلی است که ظاهر باشد ( قالَ اللهُ)

2- فاعل ضمیر : فاعل ، ضمیری است که در خود فعل است و آن یا مستتر است (ضَرَبَ ضَرَبَت در ضَرَبَ هُوَ و در ضَربَت هی مُستتر است ، و یا بارز). مانند : ضَرَبُوا، ضَرَبنا.

توجه :

در فعل ماضی در دو جا ( ضَرَبَ و ضَرَبَت) ضمیر مستتر است باستتار جایزی.

مضارع در دو جا ( یَضرِبُ و تَضرِبُ) ضمیرش مستتر است باستتار جایزی و در سه جا ( تَضرِبُ ، اَضرِبُ ، نَضرِبُ) ضمیرش مستتر است باستتار وجوبی . امر به صیغه ، یکجا (اِضرِب) ضمیرش مستتر است باستتار وجوبی . بقیه ضمائر در فعل ها بارز هستند.

2- نایب فاعل

اسمی است که فعل مجهولی به او نسبت داده شده  باشد. مانند : قُتِلَ عَلِیٌّ . به اصطلاح نایب فاعل ، همان مفعول است که در فعل مجهول، به جای فاعل نشسته و اِعراب آن را گرفته.

نایب فاعل هم مانند فاعل ، یا ظاهر است یا ضمیر و ضمیر هُم ، یا بارِز است یا مستتر. مانند : ضُرِبَ زَیدٌ – ضُرِبَ – ضُرِبُوا – ضُربِنا

تبصره هائی دربارة فاعل و نایب فاعل :

1- فاعل یا نایب فاعل همیشه بعد از فعل می آیند. پس جمله : زَیدٌ ضَرَبَ. زَیدٌ
فاعل نیست بلکه مبتداست و فاعل ، ضمیر مستتر در ضَرَبَ است. حال اگر فاعل یا نایب فاعل اسم ظاهر باشد( یعنی در جمله، فعل، اوّل بیاید) همیشه فعل به حالت
مُفرد می آید. مانند : ذَهَبَ عَلِیًّ – ذَهَبَ عَلِیٌ و حَسَنٌ – ذَهَبَ کُلُّهُم – قالَ الَّذینَ – قُتِلَ المُنافِقُونَ . و اگر فاعل ضمیر باشد با فاعل مطابقت می کند. مانند : عَلِیٌّ و حَسَنٌ ذَهَبا. فاعل ضمیر است که با عَلیّ و حَسَن مطابقت کرده . مَریَمُ و فاطِمَهُ ذَهَبَتا – اَلرِّجالُ ذَهَبُوا – اَلنِّسآءُ ذَهَبنَ.

2- اگر فاعل یا نایب فاعل مؤنث باشد ( چه ظاهر ، چه ضمیر) فعل هم با آن مطابقت می کند یعنی مُؤنّث می آید. مثلاً : ذَهَبَت مَریمُ ( فاعل ظاهر است) مَریَمُ ذَهَبَت ( فاعل ضمیر است) . نُصِرَت فاطِمَهُ – فاطِمَهُ نُصِرَت – تَعلَمُ هِندٌ – زَینبُ تَکتُبُ.

3- اگر فاعل یا نایب فاعل مؤنث مجازی باشد، فعل را می توان به هر دو صورت (مذکر و مؤنث) آورد. ( طَلَعَ الشَّمسُ – طَلَعَتِ الشَّمسُ) – ( وَقَدَ النّارُ – وَقَدَتِ النّارُ) آتش روشن شد.

4- تمام جمعهای مُکسّر ، مفرد مؤنث محسوب می شوند و فعلّهای آنها هم مفرد مؤنث می آیند. مانند : حَبِطَت اَعمالُهُم – قالَتِ الاَعراب – خَشَعَتِ الاَصواتُ – بَلَغَتِ القُلُوبِ – کذِبَّت رُسُلٌ مِن قَبلِکَ- وَ اِذَا الوُحُوشُ حُشِرَت- وَ اِذَا الجِبالُ سُیِّرَت – وَ اِذَا البِحارُ سُجِّرَت – هذِهِ الاَنهارُ تَجری.

5- گاهی فاعل یا نایب فاعل و گاهی فعل آنها در جمله ممکنست حذف شود ( البته اگر قرینه ای موجود باشد) . مثل اینکه از کسی بپرسی ما فَعَل زَیدٌ (زید چه کرد؟) در جواب گوید : ذَهَبَ یا قُتِلَ یعنی ذَهَبَ زَیدٌ یا قُتِلَ زَیدٌ ( که فاعلش حذف شده) یا از کسی بپرسی : من جاء ( کی آمد؟) در جواب گوید : عَلِیُّ مَن قُتِلَ ( کی کشته شده؟) زَیدٌ. (عَلیّ ٌجآءَ – زَیدٌ قُتِلَ) که فعلش به قرینه حذف شده است.

درس چهل و هشتم: مُبتدا و خَبَر

 

مُبتدا : اسمی است که در ابتدای کلام واقع شده و خبری به او نسبت داده شده باشد.

خَبَر : همان نسبتی است که به مبتدا داده شده و از او خبر می دهد و معنی جمله را کامل می کند مانند جُمله : زَیدٌ عالِمٌ ، زَید را مُبتدا ( یا مُسنَدٌاِلَیه) و عالِم را خَبَر ( یا مُسنَد) گویند و هر دو مرفوعند.

توجّه : در جمله فعلیه ( مانند : ضَرَبَ زَید) را اصطلاحاً فِعل و فاعل و جمله اسمیه
( مانند : زَیدٌ ضَرَبَ) را مبتدا و خبر می گویند و مبتدا و خبر باید حتماً جمله اسمیه باشد یعنی هر اسمی که اول جمله قرار گرفته باشد، آن مبتدا است.

اقسام مبتدا

مبتدا یا اسم ظاهر است مانند : مُحمّدٌ رَسُول اللهِ – عَلِیُّ وَلِیُّ اَللهُ – اَللهُ وَلِیُّ الّذینَ آمَنوُا. و یا ضمیر مانند : نَحنُ خَلَقناکُم – هُوَ یُحیی و یُمیتُ – اَنتَ وَلِیُّنا – اَنتُم عابِدوُنَ.

اقسام خبر

خبر ، یا مفرد است یا جمله یا شبه جمله ، مفرد هم ، یا مشتق است یا جامد.

1- خبر مفرد (مشتق ) مانند : کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوِت 3/185 و گاهی متعدد شود : اِنَّ اللهَ واسِعٌ عَلیمٌ 2/115.

2- خبر مفرد ( جامد) هذا صِراطٌ مُستَقیمٌ 3/51 – اَنتُم بَشَرٌ – الکَلِمهُ اِسمٌ و فِعلٌ و حرفٌ.

3- خبر جمله ( اسمیه) مانند : زیدٌ (عالِمٌ اَبُوهُ) – وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ (بَعضُهُم اَولیآءُ بَعضٍ) 9/71.

4- خبر جمله ( فعلیه) مانند : وَ اَنتم (تَنظُرُونَ) – وَ اللهُ (یَقُولُ الحَقَّ) وَ هُوَ (یَهدِی السَّبیلَ)33/4.

5- خبر شبه جمله . مانند : عِلمُها عِندَ رَبّی 20/51 – وَ اللهُ مَعَ الصّابِرینَ 2/249 اَلحَمدُلِلّه ِاُولئِکَ کالانَعامِ 7/179.

چون جمله کلامی است مُستقلّ . اگر خبر واقع شود، باید در او ضمیری باشد که به مبتدا ربط پیدا کند مانند : اَللهُ ( لا اِله اِلا هُوَ) 2/255 در این جمله ضمیر « هُوَ » رابط است. نَحنُ (نَقُصُّ عَلَیکَ) 12/3 . ضمیر مستتر در نَقُصُّ رابط است.

خبر در صورت جمله یا شبه جمله بودن ، محلّاً مرفوع است.

توجه : اَصل در مبتدا آنست که مُقدّم و معرفه باشد و خبر، مُؤخّر و نَکره (زَیدٌ عالِمٌ) و هیچگاه هر دو معرفه یا هر دو نکره نمی آیند ( مگر به ندرت ).

تبصره : در دو صورت خبر بر مبتدا مقدم می شود :

1- اگر خبر ظرف یا جار و مجرور باشد مانند : فِی الدّارِ زیدٌ (فِی الدّارِ خبر مُقدّم و زیدٌ مبتدای مؤخّر است) . عِندکَ دِرهَمٌ ( عِنَد ظرف و خیر مُقّدم)- بَینَهُم قِرابَهٌ (بَینَهُم ظَرف و خبر مُقدّم) این تَقَدُّم جایز است ولی واجب نیست.

و اگر مبتدا نکره باشد، تَقَدُّم واجب است مانند : فِی الدّارِ رَجُلٌ . فی قُلُوبِهمِ مَرَض2ٌ/10.

2- اگر خبر اسم استفهام باشد مانند : کَیفَ حالُکَ؟-  اَینَ دارُکَ ؟ ما شُغلُکَ؟ ( کَیفَ و اَینَ و ما که اسم استفهامند خبرِ مُقّدم هستند) این تَقَدُّم هم واجب است.

 

درس چهل و نهم :نَواسِخُ مُبتدا و خَبَر

 

نواسخ جمعِ ناسِخ است و آن به معنی لَغو و باطل کننده است . نواسخ : عواملی هستند ( فعل یا حرف) که بر سر مبتدا و خبر در آمده و اعراب آنها را ( که قبلاً هر دو مرفوع بوده) تغییر می دهند( بعضی اعراب مبتدا ، بعضی خبر و بعضی هر دو را تغییر می دهند) مانند : جمله : زَیدٌ عالِمٌ. گفته شود : کانَ زَیدٌ عالِماً- اِنَّ زَیداً عالِمٌ . عَلِمتُ زَیداً عالِماً . اینها نواسخ هستند. نواسخ عبارتند از : اَفعالِ ناصه – اَفعالِ مُقاربه  حروُفِ شبیه لیس ( رفع  - نصب) حروفِ مُشبّههٌ بِالفعل – لاء نفی جنس ( نصب – رفع) . و اَفعالِ قُلُوب ( نصب – نصب).

افعال ناقصه

اول از نواسخ : افعال ناقصه هستند و آنها :

سیزده فعلند مربوط به زمان ها : کانَ ( بود) صارَ( شد، گردید) لَیسَ ( نیست، نبود) اَصبَحَ ( داخل صبح شد) اَضحی (وارد ظهر شد) اَمسی (وارد شب شد) ظَلََّ ( تمام روز بود) باتَ ( بیتوته کرد و تمام شب بود) ما زالَ – ما بَرَحَ – مَا انفَکَّ – مادامَ – ما فَتِیَ
( همیشه و پیوسته بود).

توجه : مبتدا و خبر اگر ناسخی بر سرش در آید ، از این پس به آن اِصطلاحاً اسم و خبر می گویند : مثلا : کانَ زَیدٌ عالِماً – زیدٌ : اسمِ کانَ . عالِماً : خبر کانَ گفته می شود.

اَفعالِ ناقِصه رفع به اسم و نصب به خبر می دهند. مانند : کانَ اللهُ عالِماً – صارَ العِنَبُ حُلواً ( انگور شیرین گشت) لَیسَ العِزُّ دائماً ( عزت همیشگی نیست) – اَصبَحَ المَریضُ سالِماً ( صبح مریض بهبود یافت) باتَ الفَقیرُ جائِعاً ( تمام شب فقیر گرسنه بود) – اَصبَحتُ کافِراً و اَمسَیتُ مُسلِماً ( صبح کافر بودم و شب مسلمان شدم).

از این جهت به اینها ناقصه گویند، که بدون خبر، معنی آن ناقص و ناتمام است مثلا : قامَ زیدٌ. جمله کامل است . ولی کانَ زَیدٌ. بدون خبر جمله ناقص است. زید بود. چه بود؟ کانَ زَیدٌ عالِماً (زید عالِم بود) با آوردن خبر جمله کامل شد.

در جمله : کانَ فَقیراً : فقیر ، خبرِ کان و ضَمیرِ مستترِ در کانَ ، اسم آن محسوب
می شود.

توجه : کلماتِ ( لَیسَ و مادامَ ) فقط ماضی شان صرف می شود. مضارع و امر ندارند. صرف می شوند : لَیسَ لَیسا لَیسُوا لَیسَتا لَسنَ . تا لَستُ لَسنا. مادامَ ماداما مادامُوا مادامَت مادامَتا مادُمنَ... تا مادُمتُ مادُمنا. کلمات ( ما زالَ ما بَرَحَ مَا انفَکَّ ما فَتیَ) ماضی و مضارعشان صرف می شود امر ندارند( ما زالَ ما زالا ما زالُوا...) –
( لایَزالُ لا یَزالانِ لایَزالُونَ...) ( ما بَرَحَ – لا یَبرَحُ) – ( مَا انفَکَّ – لایَنفَکُّ ) – ( ما فَتیَ- لایَفتَیُ) بقیّه افعال ناقصه به طور کامل (ماضی و مضارع و امر ) صرف می شوند.

مُختَصّاتِ کانَ

تبصره : از بین افعال ناقصه ، فقط لفظ کان مختصاتی دارد که سایر افعال ناقصه ندارند . از این قرار :

1- گاهی زائد واقع شود ( ما کانوا یَعلَمُونَ) در اینجا معنی ماضی استمراری می دهد.

2- در مضارع مجزوم ، نونش گاهی حذف می شود. لَم یَکُن گفته شود : لَم یَکُ – اِن یَکُ صادِقاً 40/28 – لَم اَکُ بَغِیّاً 19/20 – اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّهٍ 31/16 – لَم نَکُ مِنَ المُصَلّینَ وَ لَم نَکُ نَطعِمُ المِسکینَ 74/43 ( که در اصل اِن یَکُن – لَم اَکُن – اِن تَکُن و لَم نَکُن بوده نونش حذف شده).

3- گاهی خودِ کانَ و اسمش حذف می شود و فقط خبرش باقی می ماند مانند این حَدیث : النّاسُ مَجزِیّونَ بِاَعمالِهِم اِن خَیراً فَخَیراً وَ اِن شَرّاً فَشَرّاً. مَردُم مطالبق عَمَلشان جزا داده شوند. اگر عمل خوب باشد جزا خوب و اگر عمل بد باشد جزا بد است . که در اصل بوده : اِن ( کانَ عَمَلُهُم) خیراً فَـ (یَکُونُ جَزائُهُم ) خَیراً. وَاِن( کانَ عَمَلُهُم) شَرّاً
فَـ (یَکُونُ  جَزائُهُم ) شَرّاً.

4- گاهی هم تامه واقع شود ، یعنی بر سر مبتدا و خبر در نمی آید و مانند فعل معمولی می باشد. مانند : کُن فَیَکُونُ ( ضمیر در آنها فاعل. اسم و خبر ندارند) که در تقیر بوده : کُن مَوجُوداً فیکُونُ مَوجُوداً.

5- اگر کان بر سر مضارعی در آید مانند : عَلِیٌّ کانَ یَقُولُ ( یعنی عَلِیٌّ در گذشته مرتباً و به طور عادت می گفت) معنی ماضی استمراری می دهد. و اگر کان با قد بر سر یک فعل ماضی در آید : کانَ قد کَتَبِ الرِّسالَهَ ( یعنی قبلاً در گذشته نامه ای نوشته بود). کُنتُ قَدرَاَیتُهُ ( یعنی در گذشته او را دیده بودم) معنی ماضی بعید می دهد.

بد نیست در پایان این درس انواع و اقسام افعال با ذکر مثال توضیح داده شود :

1- ماضی ساده مثبت

کَتَبَ ( نوشت)

2- ماضی ساده منفی

 ما کَتَبَ ( ننوشت)

3- ماضی نقلی مثبت

قد کَتَبَ ( نوشته است)

4- ماضی نقلی منفی

 ما قد کَتَبَ ( ننوشته است)

5- ماضی بعید مثبت

کانَ قد کَتَبَ ( نوشته بود)

6- ماضی بعید منفی

ما کانَ قد کَتَبَ ( ننوشته بود)

7- مضارع ساده مثبت

یَکتُبُ ( می نویسد)

8- مضارع ساده منفی

لا یکتُبُ ( نمی نویسد)

9- ماضی استمراری مثبت

 کانَ یکتُبُ ( می نوشت)

10- ماضی استمراری منفی

 ما کانَ یکتُبُ ( نمی نوشت)

11- ماضی منفی فعل جَحد

لم یکتُب ( هرگز ننوشته)

12- ماضی نقلی منفی جَحد

لَمّا یَکتُب ( هنوز ننوشته است)

13- مضارعِ استمراریِ زمانِ حال

زیدٌ لَیکتُبُ ( زید مشغول نوشتن است)

14- مضارعِ منفیِ یا نفی ابد

لَن یکتُبَ ( تا ابد نخواهد نوشت)

15- فعلِ نهی

لا تکتُب ( ننویس)

16- فعلِ امر ( غایب)

 لِیَکتُب ( باید بنویسد) شامل 6 صیغه مغایب و دو صیغه متکلم

17- فعلِ امر ( حاضر)

اکتُب (بنویس – باید بنویسی) شامل 6 صیغه مخاطب

18- فعلِ مستقبل (آینده نزدیک)

سَیَکتُبُ ( بزودی می نویسد)

19- فعلِ مُستقبل (آینده دور)

سَوفَ یکتُبُ (بعدها می نویسد)

20- فعلِ ماضیِ استفهامی

هَل کَتَبَ ( آیا نوشت)

21- مضارعِ استفهامی

هَل یَکتُبُ ( آیا می نویسد)

22- فعلِ حَجد با استفهامِ انِکاری

اَلَم یَعلَم ( آیا ندانسته ؟ ) یعنی حتماً دانسته

23- مضارعِ منفیِ استفهامی

اَفَلا یَعقِلُونَ ؟ ( آیا پس تعقل نمی کنند)

 

درس پنجاهم :اَفعال مُقاربه

 

دوّم از نواسخ : افعال مقاربه

هشت فعل هستند بنام : اَفعال مُقاربه که بر سر مبتدا و خبر در آمده و زمان وقوع خبر را نزدیک می کنند. از این جهت به آنها افعال مقاربه گویند. عمل آنها (مانند افعال ناقصه) رفع به اسم و نصب به خبر است. آنها عبارتند از : کادَ ، کَرَبَ ، اَوشَکَ
( نزدیک شد) – عَسی ، حَری ، اِخلَولَقَ ( امید است) – اَنشاَءَ طَفِقَ ( شروع کرد).

قابل توجه اینکه : خبر این افعال همیشه فعل مضارع است و اکثراً هم با کلمه « اَن»
می آیند. مانند :

کادَ الفَقرُ ( اَن یَکُونَ کُفراً ) نزدیک است فقر به کفر بکشد( حدیث) عَسی رَبُّکُم ( اَن یَرحَمَکُم) 17/8 امید است پروردگارتان به شما تَرَحُّم کند. کَرَبَ البُستانِیُّ ( اَن یقطَعَ الشَّجَرَهَ) باغبان برای قطع درخت نزدیک شد. اِخلَولَقَتِ السّماءُ ( اَن تُمطِرَ ) امید است آسمان ببارد.

از قول هارون برادر موسی : و کادُوا ( یَقتلونَنی)7/150 نزدیک بود مرا بکشند. ضمیرِ واو در کادَ ، اسم آن.

یَکادُ البَرقُ ( یَخطَفُ اَبصارَهُم)2/20 نزدیک بود برق دیدگان آنها را برباید.

طَفِقا ( یَخصِفانِ عَلَیهِما مِن وَرَقِ الجَنَّهِ ) 7/22 . آدم وحوا ، شروع کردند خود را از
برگ های بهشت بپوشانند. ( الف در طَفقِا اسم آن حساب می شود).

ملاحظه می کنید خبرها همه جمله بوده با فعل مضارع و همه محلاً منصوب هستند. در کادَ و اَوشَکَ و طَفِقَ : مضارع هم دارند ( یَکادُ ، یُوشِکُ ، یَطفِقُ) بقیه همیشه به حالت ماضی هستند. مضارع و امر ندارند.

حُروفِ شَبیهِ به لَیسَ

سوم از نواسخ : حروف شبیه به لیس :

سه حرف هستند (ما . لا . اِن) که شباهتی با کلمه لَیسَ ( از افعال ناقصه) دارند. یعنی هم معنی نفی دارند و هم رفع به اسم و نصب به خبر می دهند. از این جهت آنها را حروفِ مُشبَههٌ بلَیسَ گویند. مانند ما زیدٌ عالِماً ( زید دانا نیست). لا رَجُلٌ قائماً (مردی نه ایستاده ) معمولاً ما بر سرِ معرفه و لا بر سرِ نکره در می آید.

ما هذا بَشَراً 12/31 . اِن اَنتَ عالِماً ( تو دانا نیستی ) هذا و اَنتَ مَبنیّ و محلّاً مرفوعند. مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمّا یَعلَمُونَ 2/144 . در بغافلٍ : باء زائده است . در اصل غافلاً بوده.

توجه : در دو صورت این سه حرف ، دیگر عمل نمی کنند :

1- اگر بعد از اینها کلمه « الاّ» در آید ( یعنی نفی آنها با کلمه الا گرفته شود) مثلاً : اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ – ما هذا اِلاّ بَشَرٌ – اِن هذا اِلاّ مَلَکٌ کَریمٌ 12/31 – لا رَجُلٌ اِلاّ قائِمٌ .

2- اگر خبر بر اسم مُقدّم شده باشد، دیگر عمل نکند. ما قائِمٌ زَیدٌ – اِن عالِمٌ اَنتَ ( تو دانا نیستی) – لا قائِمٌ رَجُلٌ ( مردی نایستاده).

درس پنجاه و یکم:حُروفِ مُشبّههٌ بِالفِعل

 

چهارم از نواسخ : حروف مشبهه بالفعل :

شش حرفند که در معنی شباهتی با فعل دارند : اِنَّ اَنَّ کَاَنَّ لَیتَ لَعَلَّ لکِنَّ ( به درس چهلم مراجعه شود) اگر بر سر مبتدا و خبر در آیند ( به عکسِ افعال ناقصه) نصب به اسم و رفع به خبر دهند. مانند : اِنَّ اللهَ عَلیمٌ – اِنَّ زَیداً قائِمٌ.

توجه : اگر بعد از این حروف لفظِ «ما » در آید : اِنّما اَنّما کَاَنّما لَیتَما لَعَلَّما لکِنَّما. آنها را از عمل باز می دارد و دیگر عمل نمی کند. مانند : اِنَّمَا اللهُ عالِمٌ – اِنّما المُؤمِنُونَ اِخَوه.49/10 . به این ما، ماءِ کافّه گویند . ( کَفّ) یعنی بازداشتن – کافّه : (بازدارنده). اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ 30/21 ( فی ذلِکَ : خبر مُقدّم و شبه جمله، محلّاً مرفوع . آیاتٍ : اسم انّ و منصوب ولی به خاطر الف و تاء که دارد، به جای فتحه ، کسره گرفته است).

لاء نفی جنس

پنجم از نواسخ : لاء نفی جنس.

گاهی کلمه لا بر سر اسم نکره ای در آمده و جنس آن را به کلّی نفی می کند و به آن لاء نفی جنس گویند. و این لا (بعکس لاء شبیه بِلَیسَ) مانند اِنّ عمل می کند ( یعنی نصب به اسم و رفع به خبر) مانند : لارَجُلَ قائِمٌ یعنی هیچ مردی نه ایستاده. که ایستادن هر نوع مردی را نفی می کند. و اگر گفته شود : لا رَجُلٌ قائماً ، این لاء شبیه بلیس است. یعنی یک مرد نه ایستاده ( ممکنست مردانی ایستاده باشند) ولی در لارجل هیچ مردی نه ایستاده . اِن نَشَاء نُغرِقهُم فَلا صَریخَ لهم 36/43 ( اگر بخواهیم غرقشان می کنیم. پس هیچ فریادرسی برای آنها نیست). مَن لا مَعاشَ لَهُ لامَعادَ لَهُ.

توجه 1: اسم لاءِ نفی جنس ، اگر مُفرد باشد (یعنی مضاف نباشد) همیشه مبنی است و تنوین هم نمی گیرد( این بِناء ، بِناء عارِضی است نه ذاتی) زیرا رَجُل ذاتاً مُعَرب است. بعداً مبنی شده است . و اگر مضاف باشد ( مفرد نباشد) مانند : لاغُلامَ رَجُلٍ قائِمٌ (یعنی هیچ غلام مردی نه ایستاده) در اینجا غُلام دیگر مبنیّ نیست بلکه مُعرب است.

توجه 2 : خَبَرِ لاءِ نفی جنس اگر از افعال عموم باشد اکثر حذف می شود مثل : لا اِلهَ
( موجود) اِلاّ اللهُ – لادینَ ( موجودٌ ) لِمَن لا عَقلَ ( موجودٌ) لَهُ . و گاهی تکرار شود. لا حَولَ و لا قُوَّهَ اِلاّ باللهِ – لا رَفَثَ و لا فُسُوقَ و لا جِدالَ فی الحَجِّ 2/197 ( در حج هیچ گونه نزدیکی و هرزگی و ستیزی وجود ندارد).

افعال قلوب

ششم از نواسخ : افعال قلوب.

باید دانست که فعل یا به یک فاعل تنها اکتفا می کند و به مفعول احتیاجی ندارد،به آن فعل لازم ( یا غیر متعدّی) گویند. (جآءَ زَیدٌ ) و یا به مفعول هم احتیاج دارد و بدون مفعول، جمله ناقص است . به آن فعل متعدّی گویند. فعل متعدّی، یا به یک مفعول نیاز دارد یا به دو مفعول ، اَعطَیتُ الفَقیرَ دِرهَماً – کَسَوتُ العُریانَ جُبَّهً – اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَرَ 108/1 و یا به سه مفعول . عَلَّمتُ زیداً عَمرواً عالِماً ( بزید آموختم که عمرو داناست) زیداً عمرواً عالِماً : مفعول اوّل و دوّم و سوّم هستند.

اَفعال قلُوب : افعالی هستند قلبی که از قلب و درون انسان ناشی می شوند . آنها عبارتند از : عَلِمَ ( دانست) ظَنَّ، حَسِبَ ، زَعَمَ ( گمان برد) جَعَلَ (قرار داد) رَاَیَ (دید) اَخَذَ (گرفت) وَجَدَ ، اَلفی(یافت) اینها افعالی هستند دو مفعولی که به دو مفعول احتیاج دارند. بر سر مبتدا و خبر که در آیند هر دو را مفعول خود قرار داده و هر دو را نصب می دهند ( نصب به اسم و نصب به خبر) . مانند : عَلِمتُ زَیداً عالِماً- ظَنَنتُ عَمرواً جاهِلاً – جَعَلنَا اللَّیلَ لِباساً 78/10 – لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً 4/64 – و لا تَحسَبَنَّ اللهَ مُخلِفَ وَعدِهِ – 14/47 – مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ 25/43. اِنَّهُم اَلفَوا ابائَهُم ضالّینَ 37/69 – و اگر این افعال متعدی شوند( یعنی به باب افعال و تفعیل بردند) سه مفعول می گیرند اَعلَمتُ زَیداً عَمرواً عالِماً.

درس پنجاه و دوم:مَنصُوبات

 

علام نصب :

علامت نصب در اصل همان فتحه است و گاهی به جای آن ( الف ، یا ، کسره حذف نون) جانشین شود. لذا علایم نصب پنج تاست :

1- فتحه : در تمام اسم ها مفرد(زیداً ) جمع های مکسر (رجالاً ) و فعل مضارع مُفرد
( اَن یَضرِبَ)

2- الف : در اسماء ستّه ( رَاَیتُ اَباهُم) مشروط بر اینکه مُفرد، مُکَبّر و مضاف باشد.

3- یاء : در تثنیه و جمع مذکر سالم ( مُسلِمَینِ مُسلِمینَ ) و شبه تثنیه و جمع مانند : اِثنَین ، کِلَیهِما . اُولی و عِشرین.

4- کسره : در جمع های مُؤنّث سالم( رَاَیتُ المُسلِماتِ) که کسره جانشین فتحه شده.

5- حذف نون : در افعال مضارع متّصل به ضمیر( افعال خمس) مانند : اَن یَضرِبا ، اَن یَضرِبُوا.

اسم در سه مورد منصوب شود : 1- مَفاعیل (مفعولٌ به – مفعولٌ مَعَه – مفعولٌ لَه – مفعولٌ فیه – مفعول مطلق) 2- حال 3- تمیز.

1- مفعولٌ به

اسمی است که ( در فعل ِمتعدّی) فعل، توسط فاعل، بر روی آن واقع شده باشد.
مانند : خَلَقَ اَللهُ العالَمَ . عَمَلِ خلقت ( که فعل متعدّی است) توسّط خداوند روی عالم
( که مفعول است) قرار گرفته است.

در تَقَدُّم و تأخُّر فاعل و مفعول : در عربی معمولاً اوّل فعل، بعد فاعل، سپس مفعول می آید (ضَرَبَ زیدٌ عَمرواً ) و گاهی هم مفعول بر فاعل مقدم شود.

در سه جا واجبست فاعل بر مفعول مقدّم شود :

1- اگر فاعل، ضمیر متّصل به فعل باشد : ضَرَبتُ زَیداً – یَعلَمُونَ النّاسَ.

2- اگر فاعل و مفعول هر دو ضمیر متصل به فعل باشند : ضَرَبتُکَ – خَلَقناکُم – عَلَّمتَنی. که ضمیر اول فاعل و دوّمی مفعول است.

3- اگر اَمر بین فاعل و مفعول مشتبه شود. مانند : عَلَّمَ مُوسی عیسی. ضَرَبَ اَخی غُلامی. اَکرَم هذا ذاکَ. در اینجا اوّلی حتماً فاعل و دوّمی مفعول است.

در دو جا واجبست مفعول بر فاعل مقدم شود :

1- اگر ضمیر مفعول، به فعل چسبیده باشد. مانند : ضَرَبَکَ زَیدٌ. اَلهیکُمُ التَّکاثُرُ102/1 (ضمیرهای مفعول به فعل چسبیده اند. لذا فاعل ، بعد از مفعول آمده).

2- اگر ضمیر مفعول به فاعل چسبیده باشد. مانند : اِذ اِبتَلی ابراهیمَ رَبُّهُ3/124. ( در رَبُّهُ : ضمیرِ مفعول است که به فاعل چسبیده و لذا خود مفعول که ابراهیم باشد واجبست بر فاعل مقدم شود). یَومَ لایَنفَعُ الظّالمینَ مَعذِرَتُهُم 40/52 ( روزی که ظالمین را معذرتشان سود ندهد) ظالمین مفعول است بر معذرت که فاعل است مقدّم شده ولی ضمیرش بدنبال فاعل چسبیده.

در دو جا واجبست مفعول بر فعل مقدّم شود:

1- در مواقِعِ حَصر مانند : اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینُ (هیچ کس را جز تو نمی پرستیم و یاری نمی جوئیم)

2- مفعول از کلمات صِدارت طَلَب باشد ( یعنی کلماتی که در صَدرِ جمله در می آیند) مانند : مَن یَهدِاللهُ . مَن یُضلِلِ اللهُ . کَم اَهلَکنا قَبلَهُم. کلماتِ : مَن و کَم در جُملات ، مفعولند. چون صدرات طلبند، بر فعل و فاعل مقدّم شده اند.

و گاهی در فعل متعدّی ، مفعول ، به قرینه حذف شود. وَ اللهُ یَعلَمُ ( یَعلَمُهُم) هُوَ یُحیی وَ یُمیتُ ( یُحییهِم و یُمیتُهُم) کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفوا. ( کُلوا الطَّعامَ وَ اشرَبُوا الشَّرابَ و لا تُسرِفُوهُما) صَدُّوا عَن سَبیلِ الله 4/167 ( صَدُّوا النّاسَ).

 

2- مفعولٌ معه

اسمی است که بعد از واوی می آید ( به ممعنای همراهی و مصاحبت) . مانند: کَتَبتُ وَ القَلَمَ یعنی با قلم نوشتم ( وَ القَلَمَ = مَعَ القَلَم) قلم منصوبست و به آن مفعول معه گویند. سافَرتُ و زیداً ( به همراه زید سفر کردم).

قالَ علیٌّ علیه السّلام : ما لاِبنِ آدَمَ وَ الفَخرَ : اَوَّلُهُ نُطفَهٌ و اخِرُهُ جیفَهٌ ( فرزند آدم را با فخر چکار. اوّلش نُطفه بوده و آخرش هم مُرداری است) وَ الفَخر = مَعَ الفَخرِ.

توجه : معمولاً واوِ معیّت ، بعد از ضمیرِ متّصل می آید. و واوِ عطف، بعد از اسمِ
ظاهر . به این سه مثال توجه کنید :

جِئتُ و زیداً – ضَرَبتُ زیداً و عَمرواً – جِئتُ اَنَا وَ زیدٌ ( و زیداً ) در مثال اوّل ، واو، معیّت است. در مثال دوّم ، عطف. و در مثال سوّم (بعد از ضمیر منفصل) معیّت و عطف هر دو جایز است و به رفع  و نصب می توان خواند. اگر به رفع بخوانیم (زیدٌ) عطف است و اگر به نصب بخوانیم ( زیداً ) واو معیت است.

 

درس پنجاه و سوم:مفعولٌ له

 

اسمی است که علّتِ انجامِ فعل را بیان می کند یعنی فعل، برای آن و به خاطر آن انجام شده (لَهُ) و به آن مَفعولٌ لِاَجلِه هم می گویند. مانند : شَرِبتُ المآءَ عَطَشاً ( آب را نوشیدم به خاطر تشنگی) اَکَلتُ الخُبزَ جُوعاً ( نان را خوردم به خاطر گرسنگی) ضَرَبتُهُ تَأدیباً ( او را زدم به خاطر ادب شدن) . لا تقتُلُوا اَولادَکُم خَشیَهٌ اِملاقٍ 17/31 (فرزندان خود را از ترس گرسنگی نکشید). یَجعَلُونَ اَصابِعَهُم فی اذانِهِم مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الَموتَ 2/19 ( می گذارند انگشتان خود را در گوشهایشان از ترس صاعقه ها به خاطر فرار از مرگ).

توضیح : مفعولٌ له باید همیشه مَصدر باشد (بدون الف و لام) تأدیباً ، جُوعاً ، عَطَشاً. و اگر مصدر نبود و یا الف و لام داشت. دیگر نصب نمی گیرد بلکه با یک لام علت مجرور می شود . مثلاً : جِئتُکَ لِدِرهَمٍ ( درهم مصدر نیست با لام مجرور شده) اَعطَیتُهُ تَشویقاً - اَعطیتُهُ لِلتَّشویق ( با اینکه مصدر است چون الف و لام دارد با لام مجرور شده) – وَ الاَرضَ وَضَعَها لِلانَامِ (اَنام : نه مصدر است. الف و لام هم دارد. با لام آمده) زمین را خداوند برای مردم قرار داده.55/10.

مفعولٌ فیه

اسمی است که مکان یا زمانِ وقوعِ فعل را بیان می کند ( و به آن ظَرف هم می گویند). و آن یا ظرف مکان است یا ظرف زمان.  و هر کدام یا مُبهَمند یا معّین.

1- ظرف زمان مُبهم : سافَرتُ یَوماً.

2- ظرفِ زمان مُعیّن : سافَرتُ یَومَ الجُمعَهِ.

3- ظرف مکان مُبهم : دَخلَتُ مَسجِداً.

4- ظرفِ مکان مُعیّن : دَخَلتُ مَسجِدَالحَرامِ.

از آن جهت به آن مفعول فیه گویند که لفظ «فی» در تقدیر دارد. دَخَلتُ الدّارَ ( اَی : دَخَلتُ فِی الدّارِ) – جِئتُ یَومَ الجُمعَهِ ( جِئتُ فی یَوم الجُمعَهِ) کلماتِ : اَلانَ – السّاعَهَ- اَلیومَ – اَللَّیلَ – الشَّهرَ – السَّنَهَ – الصَباحَ- المَساءَ – زَمان – حین – وَقت – مُدّه – اَزَل- اَبَد – اوّلاً – ثانیاً – دفعهً  – مَرَّهً – اتّفاقاً و غیره همه ظرفهای زمان هستند.

و جهت ششگانه : فَوق – تَحت – خَلف – وَرآء- قِدام – اَمام – یَمین- یَسار – شِمال – جانِب – ناحِیَه – عِندَ و غیره همگی ظرف مکان هستند و همیشه منصوبند. تَحتَ الاَرضِ – فَوقَ السّماء – عِندَاللهِ – وَرآءَ ذلکَ – صَلَّیتُ خَلفَ زَیدٍ.

مفعول مطلق

گاهی بعد از فعلی، مصدری می آید ( از ریشه همان فعل) برای بیان کردن تأکید . یا نوع و یا عدد آن فعل. مانند :

1- برای تأکید : وَاذکُرُو اللهَ ذِکراً 33/41 – کَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکلیماً 4/164 – وَالصّافّاتِ صَفّاً 78/28 – صَلّوا عَلَیهِ و سَلِّمُوا تَسلیماً 33/56 – وَ کَذَّبُوا بایاتِنا کِذّاباً 78/28 - وَ النّا شِطاتِ نَشطاً 79/2 – و السّابِحاتِ سَبحاً 79/3 – وَ السّابِقاتِ سَبقاً 79/4 – اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزَالها 99/1

2- برای نوع : ضَرَبتُُهُ ضَربَ المُعَلِّم (مانند مُعلّم او را زدم) – وَ اصبِر صَبراً جَمیلاً 70/5 اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبیناً 48/1 جَزائُکُم جَزآءً مَوفُوراً 17/63 .

یا کلام خداوند به موسی و هارُون : قُولا لَهُ قَولاً لَیِّناً20/43 (به فرعون سخنی نرم بگوئید) فَاُعَذِّبِهُمُ عَذاباً شَدیداً3/56 – رَزَقَنی مِنُه رِزقاً حَسَناً 11/88 – قال رسُول الله(ص) مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف اِمامَ زَمانِهِ ، ماتَ میتَهَ الجاهِلِیَّهِ.

3- برای عدد : الزّانِیَهُ وَ الزّانی فَاجلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنهُما مِاَهَ جَلدَهٍ 24/2 ( مَاهَ جَلدَهٍ مفعول مطلق عددی است ) – ضَرَبتُهُ ضَربَهً یا ضَربَتَینِ یا ضَرَباتٍ- فَاجلِدُوهُم ثَمانینَ جَلدَهً 24/4.

و لذا مفعول مطلق بر سه نوع است : تأکیدی . نوع . عددی.

توجه 1 : مفعول مطلق باید مصدر و از جنس و ریشة همان فعل قبلی باشد. و یا فعل دیگری که به همان معنا باشد. مانند : ضَرَبتُهُ ضَرباً – اَجلَستُهُ قُعُوداً ( که جَلَسَ و قَعَدَ به یک معنا هستند).

توجه 2 : عامِل مفعولِ مطلق ( که همان فعلش باشد) گاهی به جهت اختصار حذف
می شود. مانند : صَبراً (یعنی صبر کن ) که بوده : اِصبِر صَبراً- مَهلاً مَهلاً ( درنگ کن- مهلت بده) که بوده : اَمهِل مَهلاً ( تکرارش به خاطر تأکید آمده) یا مانند : شُکراً لِلّهِ ( از خدا سپاسگزارم ). اَی : اَشکُرُ لِلّهِ شُکراً. حَمداً – سَمعاً- طاعَهً – مَرحَباً – عَجَباً – سُبحاناً. که بوده :  اَحمِدُ حَمداً – اَسمَعُ سَماً – اُطیعُ طاعَهً – اُرَحِّبٌ مَرحَباً- اَعجَبُ عَجَباً- اُسَبِّحُ سُبحاناً.

و گاهی هم همین مفعول ، به کلمه دیگر اضافه شود. سُبحانَ اللهِ که بوده اُسَبِّحُ اللهَ سُبحاناً. مَعاذَاللهِ . که بوده : اَعُوذُ بِاللهِ مَعاذاً.

 

درس پنجاه و چهارم:موارد حذف فعل در مفعولٌ به

 

در چهار مورد است که واجبست  فعل مَفعُولٌ به حذف شود و مفعول تنها باقی
می ماند. اِغراء – تَحذیر – اِختصاص – اِشتِغال.

1- اِغراء : در موقعی است که کسی را به کارِ خیر و پسندیده ای ترغیب و تشویق نمائیم. به اصطلاح ، نصب اسم است به فعلی مقدر مثلاً : الصَّلوهَ الجامِعَهَ. الصّلوهَ : مفعولی است که فعلش حذف شده بوده : اُحضُرُوا الصَّلواهَ الجامِعَهَ. التَّقوی . اَلحیاءَ . اَلایمانَ . اَلحِجابَ الفَرارَ. که بوده : اَلزِموا بالتّقوی. و گاهی تکرار شود. اَلصّلوهَ اَلصّلوهَ مانند قول علیّ علیه السّلام . اَلجَهادَ الجَهادَ عِبادَالله ( اَی : اُحضُرُوا الجَهادَ) یا می فرماید دینَکُم دینَکُم ( اَی : اِحفِظُوا دینَکُم) – یا مثلاً : عَرَب می گوید : اَلغَزالَ اَلغَزالَ. آهو آهو
( اَی : اِرمِهِ) یعنی با تیر بزنیدش. یا. اَلهِلالَ اَلهِلالَ . ماه ماه ( اَی : اُنُظرُوا اِلَیهِ) یعنی نگاهش کنید و گاهی با لفظ « عَلَیکَ » آید. عَلیکَ بِالتّقوی . عَلیکُم بِصَلوهِ اللَّیلِ ( اَی : اَلزِمُوا) یعنی مُلزم باشید به تقوی یا به نماز شب .

2- تحذیر : در موقعی است که کسی را از امر زشت و ناپسندی بترسانیم و بر حَذر بداریم. در این صورت هم. فعلش در تقدیر گفته می شود. مانند : اَلحَسَدَ. اَلکِبرَ. اَلغیبَهَ. اَلخِیانَهَ .اَلمالَ الیَتیم ِ( اَی : اِحذَرُوهُم) . و گاهی مکرر شود : اَلحَسَدَ اَلحَسَدَ. اَلاسَدَ اَلاسَدَ. اَلحَیَّه الحَیَّه . الاَحمقَ الاحمقَ .( اَی جَنِّبهُم). یعنی از آنها اِجتناب کن . یا عَرَب گوید: اَلبِئرَ اَلبِئرَ. چاه چاه ( اَی : لا تَقَع فیها) یعنی مواظب باش در آن نیفتی.

و گاهی با لفظ « اِیّاکَ » آید. مانند : اِیّاکَ وَ الظُّلمَ ( زنهار ، از ظلم بترس) . یا قول عَلیّ عَلیه السّلام : اِیّاکَ وَ الغَضَبَ . اَوَّلُهُ جُنونُ و آخِرُهُ نِدَمٌ ( یعنی از خشم بترس که اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است) . اِیّاکَ وَ مُجالَسَهَ الاَحمَقِ ( یعنی از همنشینی با احمق بپرهیز) ایضا قَولُهُ عَلَیهِ السّلامُ : اِیّاکُم وَ البِطنَهَ . فَاِنَّها مَقساهٌ لِلقَلبِ. مَکسَلَهٌ عَنِ الصَّلوهِ . مَفسَدَهٌ لِلجَسَدِ ( یعنی از پرخوری بپرهیزید زیرا آن باعث قساوه قلب و کسالت و بی میلی در نماز و فساد در سلامتی بدن می شود).

ایضاً قوله علیه السّلام : اِیّاکَ وَحُبَّ الدُّنیا. فَاِنّها اَصلُ کُلِّ خَطیئَهٍ وَ مَعدَنُ کُلِّ بَلِیَّهٍ ( از دوستی دنیا بترس زیرا آن اصل همه گناهان و معدن همه گرفتاریهاست) .

3- اِختصاص : از جاهائی که فعل مفعول به حذف می شود باب اختصاص است و آن موقعی است که مفهوم جمله را به اسمی اختصاص دهیم. مثلاً : فرضاً لباس مخصوصی را برای نمازمان اختصاص می دهیم. مانند : نَحنُ العَرَبَ اَسخَی النّاسِ
( ما عربها بخشنده ترین مردمیم). نَحنُ الایرانِییّنَ نُکرِم الضَّیفَ ( ما ایرانیان مهمان نوازیم) یعنی مهمان نوازی اختصاص دارد فقط به ما ایرانیان. پس کلمه : اَلعَرَبَ والایرانییّن ( که به آن اسم مخصوص گفته می شود) معنی و مفهوم جمله را به خود اختصاص داده است . اینها منصوبند زیرا مفعولی هستند که فعلشان ( از باب اختص) حذف شده است. اِنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ ( اِختَصَّ ) اَهلَ البَیتِ. 33/33 کلمه اَهلَ البَیت : مفعولی است که فعل « اِختَصَّ » برایش در تقدیر گرفته شده و یا قول رسول خدا (ص) که فرمود : نَحنُ مَعاشِرَ الاَنبِیآء نُکَلِّمُ النّاسَ عَلی قَدرِ عُقُولِهِم که کلمه نَختَصُّ بعد از نَحنُ حذف شده است ( رِجس یعنی پلیدی و ناپاکی) .

4- اشتغال : اشتغال به معنی سرگرم شدن است و آن وقتی است که فعلی، مفعول خودش را رها کرده و سر گرم مفعولی دیگر شده باشد. برای مفعول اول، فعلی در تقدیر گرفته می شود. مثلاً جمله : یُوسُفَ اَکرَمتُ در این جمله یُوسُفَ ، مفعول است برای اَکرَمتُ. و اگر گفته شود: یُوسُفَ اَکرَمنُهُ ( یا اَکرَمتُ اَباهُ) در اینجا فِعلِ اَکرَمتُ یُوسُف را رها کرده سرگرم « هُ » یا « اَباهُ» شده است. پس منصوب  بودن یوسُف ، نه بخاطر اَکرمتُ است ( چون او مفعول دارد) بلکه بخاطر فعلی است که حذف شده است ( اَکرَمتُ) یوسُفَ اَکرمتُ اَباهُ. وَ القَمَرَ قَدَّرناهُ ( ماه را ما اندازه گیری کرده ایم) قَدَّرنا: سَر گَرمِ ضمیر «هُ» شده و او را نصب داده. پس قَمر، مفعولی است برایِ فِعلِ مقدّر (قَدّرنا) . وَ الشّمسَ وَ القَمَرَ رَاَیتُهُم لی ساجدینَ 12/4 (یوسف گفت خورشید و ماه را دیدم به من سجده می کردند) . رَاَیتُ : هُم را نصب داده. پس شَمس و قَمَر مفعولند برای فعلی محذوف ( رَاَیتُ) . وَ السَّماءَ رَفَعَها ( خدا آسمان را بپا داشت) . رَفَعَ : مفعولِ « ها » را نصب داده. پس سَماءَ مفعول است برای فعلی مقدّر(رَفَعَ).

 

درس پنجاه و پنجم:حال

 

حال اسمی است مشتق که بیان می کند حالت فاعل یا مفعول و یا حالت هر دو را در حین انجام فعل. مثلاً : جآء عَلِیٌّ راکِباً ( علی سواره آمد) اینجا « راکِباً » حالت فاعل را در موقع آمدن بیان کرده. رَاَیتُ زَیداً ضاحِکاً ( زید را خندان دیدم). ضاحِکاً حالت مفعول را در موقع دیدن بیان کرده. یَضرِبُ مُحمّدٌ عَلِیّاً باکِیَینِ ( محمد علی را می زد. در حالی که هر دو گریه می کردند). باکِیَینِ حالت هر دو را بیان کرده.

ذوالحال : ( یا صاحب حال) همان کسی است که حال مربوط به اوست. و باید همیشه معرفه و مقدّم باشد. و بعکس ، حال باید نکره و مؤخّر ( جاء زیدٌ راکباً ) و اگر ذوالحال نکره شد، واجب است که حال بر او مقدّم شود. مانند: جآءَ راکِباً رَجُلٌ ( مردی سواره آمد) . در اینجا چون رَجُل نکره است، حال بر او مقدّم شده.

تبصره : همیشه حال ، بعد از ذوالحال خودش می آید. ضَرَبَ زیدٌ ضاحِکاً عَمرواً باکیاً ( زید می خندید و عَمرو گریه می کرد). امّا در این مثال : رَءا مُحَمّدٌ عِلّیاً راکِباً ماشِیاً ( دوحالبا دو ذوالحال) در اینجا حال اول، متعلق به ذوالحال دوم و حال دوم، متعلق به ذوالحالِ اوّل است.(طَرَفین وسَطَین). رَءا مُحمّدٌ راکباً عَلِیّاً ماشِیاً ( محمد پیاده و علی سواره بوده ) مگر با علائمی مشخص شود. مانند : این مثال : رَاَت مَریَمُ علِیّاً ضاحِکَهً باکیاً. در اینجا معلوم است ضاحِکهً ( که مؤنث است) متعلق به مَریَم. و باکِیاً مربوط به عَلیّ خواهد بود.

انواع حال

حال بر سه نوع است : حال مفرد، حال جمله و حال شبه جمله.

1- حالت مُفرَد : مانند وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً 17/33 وَ مَن یَأتِ رَبَّهُ مُجرِماً – وَ مَن یَأتِ رَبَّهُ مُؤمِناً 20/74 ( هر کس بیاید نزد پروردگارش در حالی که مجرم و یا مؤمن باشد). فَادخُلُوا اَبوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها16/29 اِنّا اَرسَلناکَ شاهِداً 48/8 . و گاهی متعدد شود. مانند اِنّا اَرسَلناکَ شاهِداً و مُبشّرِاً وَ نَذیراً.

2- حال جمله : مانند قولِ یعقوب عَلَیه السّلام : وَ اَخافُ اَن یَأکُلَهُ الذِّئب ( وَ اَنتُم عَنهُ غافِلُونَ )12/13 می ترسم گرگ را بخورد در حالی که شما از او غفلت کنید. خَرَجُوا مِن دِیارِهِم ( وَ هُم اُلُوفُ )2/243 از سرزمینشان خارج شدند در حالی که هزارها نفر بودند.

قالَ مُوسی لِقَومِهِ : یا قَومِ ، لِمَ تُوذُونَنی، ( وَ قَد تَعلَمُونَ اَنّی رَسُولُ اللهِ )61/5 موسی به قومش گفت : چرا مرا می آزارید در حالی که می دانید من رسول خدایم. قالَ اهبِطُوا
( بَعضُکُم لِبَعضٍ عَدُوٌ )7/24 از بهشت خارج شوید در حالی که دشمنان یکدیگر باشید. فَاَخَذناهُم بَغتَهً ( وَ هُم لایَسعُرُونَ ) آنها را ناگهان بمُؤاخذه گرفتیم در حالی که درک نداشتند7/95. جمله های داخل پرانتز، همه حالند و محلاً منصوب هستند.

توجه :  وقتی حال، جمله شد، باید در آن رابطی وجود داشته باشد که حال جمله را، به ذوالحال مربوط سازد. و آن رابط، یا واو است یا ضمیر، یا هر دو ( در مثال های بالا : وَ اَنتُم. وَ هُم . ضَمیر در بعضُکُم . و هُم رابطِ حال هستند).

3- حال شبه جمله : مانند : وَیُطعِمُونَ الطَّعامَ ( عَلی حُبِّهِ)76/8 اطعام می کنند در حالی که دوست دارند آن را. فَخَرجَ عَلی قَومِهِ ( فی زینَتِهِ)28/79 پس قارون بر قومش خارج شد در حالی که خود را آراسته بود. وَ نحَشُرُهُم یَومَ القِیمَهِ ( عَلی وُجُوهِهِم ِ)17/97 روز قیامت محشورشان می کنیم ( بر رویهایشان). اَلَم یَرَوا اِلَی الطَّیرِ ( فَوقَهُم)67/19 آیا به پرندگان نمی نگرند ( بالا سرشان). رَاَیتُ الهِلال (بَینَ السَّحابِ). جآئهُم کِتابٌ
( مِن عِندِاللهِ) 2/89 جمله های در داخل پرانتز همگی شبه جمله هستند و حال و محلا منصوب.

تمیز

تمیز اسمی نکره که بد از کلمه یا جمله مبهمی می آید و ابهام آن کلمه را برطرف
می سازد. مانند جمله : اِشتَرَیتُ عِشرینَ ( بیست تا خریدم) اِشتَرَیتُ خاتَماً ( انگشتری خریدم) یا اِشتَرَیتُ ثَوباً ( لباسی خریدم ) بیست تا چی؟ چه انگشتری؟ چه نوع لباسی؟ کلمه مبهم است. وقتی بگوئیم : عِشرینَ کِتاباً. خاتماً فِضَّهً ( انگشتری نقره) ثَوباً حَریراً ( لباس حریر) حالا اِبهام برطرف شد. و لذا کتاب. فِضّه و حَریر چون اِیهام کلمه پیش را برطرف کرده اند به آنها تمیز می گویند.

انواع تمیز : تمیز بر دو نوع است :

1- یا ابهامِ جمله را برطرف می کند( که به آن تمیزِ از نسبت هم می گویند) .

2- یا ابهام کلمه را برطرف می کند ( که به آن تمیز از ذات هم می گویند).

1- تمیز از جُمله ( یا نسبت) : تمیزی است که ابهام نسبتی را که در جمله وجود دارد برطرف می کند. مانند: طابَ زَیدٌ (نفساً ) زید پاک است از چه جهت؟ نسبت بین فعل و فاعل مبهم است ( نَفساً ) از جهت نفس . اَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ (عِلماً )65/12 . وَسِعَ کُلَّ شَییءٍ ( عِلماً )20/98 . لَن تَبلُغَ الجِبالَ ( طُولاً )17/27 . وَ مَن قُتِلَ ( مَظلُوماً ) 17/33 هَل یَستَوِیانِ (مَثَلاً) 39/29 . وَ قُل رَبِّ زِدنی  ( عِلماً ) 20/114.  وَ فَجَّرنا اَلاَرضَ (عُیُوناً ) 54/12 . فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدینَ ... ( دَرَجهً) 4/95 . لِیَبلُوَکُم ایُّکُم اَحسَنُ (عَمَلاً) 67/2 . قُل هَل نُنَبِئُکُم بِالاخسَرینَ ( اَعمالاً ) 18/103 . اَنَا اَکثَرُ مِنکَ ( مالا) وَ اشتَعَلَ الرَّأسُ (شَیباً ) 19/4 موی سر درخشان شده از جهت پیری ( شَیب :سپیدی مُوی را گویند) . اَکمَلُ النّاسِ ایماناً اَحسَنُهُم خُلقاً ( حدیث) این تمیزها ابهام واقع در جمله ها را برطرف کرده است.

2- تمیز از مفرد ( یا ذات) : تمیزی است که ابهام یک کلمه را برطرف می کند. و آن کلمه مبهم :

یا غیر مقدار است ( نوع و جنس)

یا مقدار است ( وزن.کیل. طول. مساحت)

و یا عدد است.

1- تمیز از غیر مقدار ( نوع و جنس ) مانند : خَاتم فِضَّهً ( انگشتری از نقره) ساعَهٌ ذَهَباً ( ساعتی از طلا) بابٌ خَشَباً ( دری از چوب) اَنعامٌ اِبِلاً ( چارپایانی از نوع شُتُر) وَ مَن قَتَلَهُ مُتَعَمِّداً 5/95 هر کس او را بکشد از روی عمد.

2 – تمیز از مقدار :

(وزن ) مانند : مَنَوانِ عَسَلاً ( دو من عَسَل) رَطلٌ زَیتاً ( رطلی از روغن زیتون حدود نیم من ) فِی الحَوضِ کُرّانِ مآءً ( در حوض دو کُرّ آب است).

( کیل) صاعٌ قَمحاً ( یک پیمانه از گندم حدود 3 کیلو ) قدم لَبَناً ( قدحی از شیر) قَفیزٌ شَعیراً ( یک فقیر جو) پیمانه ایست به وزن 144 گز.

(مساحت) عِندَکَ طاقهٌ کَرباساً. لی جَریبٌ قُطناً ( من یک جریب پنبه دارم).

(طول) عِندی مِترانِ ( اَو زِراعانِ ) مَنسُوجاً ( من دو متر یا دو زرع پارچه دارم).

3- تمیز از عدد : تمام تمیزها منصوبند. جز تمیز از عدد که حالات مختلف دارد :

گاهی جمع و مجرور است ( از سه تا ده) خَمسَهُ رِجالٍ – اَربَعُ نِساءٍ.

گاهی مفرد و منصوبست ( از 11 تا 99 ) اَربَعینَ لَیلَهً.

و گاهی مفرد و مجرور است ( تمیز صد و هزار) مِاَهُ کتابٍ. اَلفُ دِرهَمٍ که در پایان درس 32 توضیح داده شده است.

توضیح : فرق تمیز و حال آنست که :

حال همیشه مشتق است ( راکباً) و تمیز ، جامد ( فِضّهً )

حال جمله هم واقع می شود و تمیز، همیشه مفرد است.

حال: حالت را نشان می دهد و تمیز، ابهام را برطرف می کند.

اسمائی که هم منصوب  و هم غیر منصوب واقع می شوند عبارتند از : مستثنی و منادی.

 

درس پنجاه و ششم: مُستَثنی

 

اول از اسمائی که به نصب و غیر نصب خوانده شود مستثنی است.

مستثنی : کلمه ایست که از حکم سابق جدا شده باشد. مثل اینکه بگوئیم، جمعیت آمدند مگر زید( یعنی زید نیامد) . جآءَ القَومُ اِلاّ زَیداً. در این جمله : زید را مُستثنی . قوم را مُستثنی مِنه و اِلاّ را کلمه اِستِثناء گویند. کلمات اِستِثناء کدامند؟

کلماتِ اِستِثنا عبارتند از : اِلاّ ( که مهمترین کلمات اِستثناء است). حاشا . عَدا.

خَلا . غَیر ، سِوی ، لَیسَ و لا یَکُونُ.

اَحکامِ مُستَثنی

1- مُستثنای به : حاشا عَدا خَلا : مجرور است ( چون اینها از حروف جارّه هستند) مانند : جاءَ القَومُ حاشا – عَدا – خَلا زیدٍ ( مَجرُور به حرف جرّ) .

2- مُستثنای به غَیر و سِوی : مَجرُور است ( چون اینها از اسماءِ دائم الاضافه هستند) . جاءَ القومُ غَیُر زَیدٍ – سِوی زیدٍ. ( مَجرور باضافه).

3- مُستثنای به لَیسَ و لا یکون :  منصوب است ( چون اینها از افعال ناقصه هستند. ضمیر در آنها اسمشان و مستثنی خبرشان محسوب می شود) جاءَ القَومُ لَیسَ زَیداً- لا یَکُونُ زَیداً.

احکام مستثنای به الا

مستثنای به الاّ سه نوع است : مُتّصِل – مُنقَطِع – مُفَرَّغ.

1- مُستثنای مُتَّصِل : وقتی است که مُستثنی و مستثنی منه از یک جنس باشند.
مانند : جاءَ الرِّجالُ اِلاّ عَلِیّاً – جاءَ النِّساءُ اِلاّ هِنداً. مستثنای متّصل همیشه منصوبست. و در صورت منفی بودن جمله ، به رفع هم خوانده شده. ما جاءَ الرّجالُ اِلاّ زَیداً ( یا اِلاّ زَیدٌ ) در صورت رفع، از مستثنی منه تبعّیت کرده.

2- مُستثنای مُنقَطِع :  وقتی است که مستثنی و مستثنی منه از یک جنس نباشند. مثلاً بگوئیم : همه مردان آمدند جز زنان. جاءَ الرِّجالُ اِلاّ النِّساءَ . فَسَجَدُوا (یعنی مَلائکه) اِلاّ ابلیسَ.

مُستثنای منقطع ( چه در جمله مثبت ، چه منفی) همیشه منصوبست.

3- مُستثنایی مُفَرَّغ : وقتی است که مستثنی منه در جمله ذکر نشده باشد و بیشتر . در جمله منفی می آید. و اعرابش تابع همان مستثنی منه است که حذف شده. ما جاءَ – اِلاّ زَیدٌ که در اصل بوده : ما جآءَ ( اَحَدٌ) اِلا زیدٌ. ما رَاَیتُ – اِلاّ زیداً که در اصل بوده : ما رَاَیتُ ( اَحَداً)  اِلاّ زَیداً . ما مَرَرتُ – اِلاّ بزیدٍ که بوده : ما مَرَرتُ (بِاَحَدٍ) اِلاّ بزیدٍ.

خلاصه در مُستثنای مفرغ، مستثنی از اعراب مستثنی منهِ مَحذوف ، نیابت می کند و خودش اعرابِ ثابت و مستقلی ندارد.

2- مُنادی

دوم از اسمائی که به نصب و غیر نصب خوانده شود منادی است.

مُنادی : اسمی است که بعد از یکی از حروف ندا در آید. مانند : یا اَللهُ.

حروف ندا عبارتند از : اَ ( برای منادای نزدیک ) . اَی ( برای متوسّط) ایا. هیا. وا
( برای دور) . و یا هم ، مشترک است بین هر سه. در قرآن جز حَرفِ « یا» بقیه استعمال نشده. وقتی می گوئیم : « یا زیدُ » یا ، کار یک فعل را انجام می دهد. یعنی : اَدعُوا زَیداً یا اُنادِی زَیداً ( زید را می خوانم یا صدا می زنم). پس زید هم مفعول آن حساب می شود . و در واقع منادی . محلاً منصوب است.

اِعرابِ مُنادی : دو حالت دارد. یا به ضَمّ است یا به نصب.

1- اگر منادی مُفرد باشد ( یعنی مضاف نباشد) و معرفه هم باشد اعرابش به ضم است . مانند : یا اَللهُ. یا مُحَمّدُ. یا عَلِیُّ . یا زَیدٌ . یا مَریَمُ اقنُتی لِرَبِّکِ وَاسجُدی 3/43 ( ای مریم برای پروردگارت قنوت کن و سجده نما) یا آدَمُ اسکُن اَنتَ و زَوجُکَ الجَنَّهَ 2/35 یا داوُدُ اِنّا جَعَلناکَ خَلیفَهً فِی الاَرضِ 38/26 و غیره.

و یا نکره ای که مشخّص و معیّن باشد. مثلاً به مردی می گوئیم : یا رَجُلُ . یا به خداوند می گوئیم یا رحیمُ . یا کریمُ . یا غفورُ . یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیم 21/69 ( ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو ). یا اَرضُ ابلَعی مآءَکِ وَ یا سمآءُ اَقِلعی 11/44 ( ای زمین آبت را فرو بر و ای آسمان دست نگهدار ) به این نکره ها ، نکره مقصوده می گویند. اعراب این دو( یعنی مفردِ معرفه – و نکرة مقصوده) به ضَمّ است ( بدون تنوین).

برای این به ضَمّ می گوئیم زیرا اینها مَبنی هستند و بِناء اینها بِناءِ عارضی است نه ذاتی چون اینها قبلاً مُعرَب بوده اند. پس از ندا، مبنی شده اند( مبنی بَعدَ النّدآء) به خاطر دارید که در اسم لاء نفی جنس ( لارَجُلَ فِی الدّارِ) هم همین طور بود. رَجُل مُعَرب بود و بعد مبنّی شده است.

2- اگر منادی ، مضاف باشد ، منصوب است . مانند : یا عَبدَاللهِ ، یا رَسُولَ اللهِ ، یا اَمیرَ المُؤمِنینَ . یا رَبَّ العالَمینَ. یا عالِمَ الغَیبِ . یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ . یا غَفّارَ الذُّنُوبِ . یا ذَالعَفوِ. یا ذَالمَنِّ. یا اَبا مُحمّدٍ. یا اَباالقاسِمِ . یا اَخَا الحَسَنِ . همه اینها مُضاف و منصوبند. ( اینها دیگر مبنی نیستند بلکه مُعربند).

و نیز اگر کلمه، شبه مضاف باشد. مانند : یا طالِعاً جَبَلاً ( که شبیه طالِعَ الجَبَلِ بوده) یعنی ای طلوع کننده به کوه یعنی خورشید . و یا حَسَناً وَجهاً ( ای نیکو روی) که شبیه (حَسَنَ الوَجهِ) بوده به اینها شبه مضاف می گویند. اعراب اینها هم نصب است.

همچنین نکره غیر مُشخّص و مُعیّن ( نکره غیر مقصوده) مثلا : شخص کوری صدا می زند و می گوید : ای آقا دستم را بگیر ( یا رَجُلا خُذ بِیَدی) معلوم نیست مخاطب او مرد باشد. شاید زن یا طفلی یا درختی و یا ستونی باشد. به این نکره غیر مقصوده می گویند و منصوبست. مثلاً واعظی فریاد می زند یا غافِلینَ : تَنَبَّهُوا. فَاِنَّ الرَّحیلَ قَریبٌ ( اِی بی خبران : بیدار شوید. کوچ کردن از دنیا نزدیکست).

خلاصه مُنادی در سه صورت (مُضاف .شبه مضاف و نکره غیر مقصوده) نصب
می گیرد. برای تمرین بیشتر به دُعاءِ جوشن کبیر مراجعه فرمائید.

تبصره 1 : در غیر انسان هم منادی واقع می شود. مانند قول عَلِیّ علیه السّلام : یا دُنیا اِلَیکَ عَنّی ( ای دنیا دور شو از من) یا نارُ کُونی بَرداً. یا اَرضُ ابلَعی ماءَکِ.

و گاهی جمله  ،منادی واقع می شود مانند : یا ( لَیتَ قَومی یَعلَمُونَ) 36/27

تبصره 2 : حرف ندا با الف و لام جمع نمی شود. مثلاً نمی توان گفت : یا الّذینَ. یا اَلاِنسانُ. یا اَلنّاسُ. در این صورت بین آنها کلمه « اَیُّها » برای مذکر و « اَیَّتُها» برای مُؤنّث فاصله شود یا ایُّهَا الَّذینَ . یا ایُّهَا الاِنسانُ. یا ایُّهَا النّاسُ . یاَ اَیَّتُهَا الاِمرَاَهُ- یا اَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّهُ . مگر کلمه « اَلله » که دیگر چیزی فاصله نشود ( یا اَللهُ).

تبصره 3 : گاهی حرف ندا حذف شود. مثلاً می گوئیم : مُحَمّدُ تَعال ( اِی مُحمّد بیا جلو) . رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا ( یا رَبَّنا بوده) 2/127 . یوسُفُ اَعرِض عَن هذا. 12/29 ( اِی یوسف از این موضوع در گذر) یا یُوسُفُ بوده. رَبِّ زِدنی عِلماً 20/114 ( یا رَبّی بوده).

فقط در کلمه « اَلله » که ممکنست حرف ندایش حذف شود ولی به جای آن، میمی مشدد در آخرش در آورده شود. اَللهُمَّ ( که در اصل یا اَللهُ بوده) . میم مشدد به جای یاء محذوف آمده.

تبصره 4 : گاهی به جهت اختصار، حرف آخر منادی حذف می شود. مانند : یا قَومی که می شود : یا قَومِ . یا رَبّی می شود یا رَبِّ. یا عِبادی( یا عِبادِ) یا جَعفَرُ ( یا جَعفَ) یا فاطِمَهُ (یا فاطِمَ ) . و یا قول علیّ علیه السّلام به حارِثِ هَمدانی : یا جارِ هَمدانَ مَن یَمُت یَرَنی ( ای حارِث هَمدانی ، هر کس بمیرد مرا خواهد دید). یا حارِ : یا حارِثُ بوده
( یَمُت : شَرط و یَرَ : جوابِ شرط است. که در اصل ، یَمُوتُ و یَری بوده).

این نوع حذف را تَرخیم  و آن مُنادی را « منادایِ مُرَخَّم» (دم بریده) گویند.

نُدبَه : ندبه به معنی اِظهارِ حُزن و اَندوه است درِ موقع گرفتاری . نُدبه نوعی دیگر نداست که شخص در وقع درَد و رنج و غُصّه محبوبش را با آه و ناله صدا می زند
( نُدبه کند) مانند : وا مُحمّد آه. وا عَلِیّاه . وا حُجَّتاه . وا اَبَتاه . وا اُمّاه. وا وَلَدآه . وا قَلباه. واوَیلاه. وا حَسرَتاه. وا عَجَباه . به آن کلمه نِدا شده، مَندُوب می گویند. حرف ندایش با (وا) و آخرش ، الف ممدوه با هاِء ساکن در آید. و گاهی هم با (یا) می آید. مانند : یا وَیلَنا هذا یَومُ الدّینِ 37/20 یا وَیلَتَنا ما لهِذَا الکِتابِ 18/49 یا اَسفی عَلی یُوسُفَ 12/84 کلمات : وَیلَنا وَیلَتَنا وَ اَسَفی مُندُوب و نوع مُنادی ، نُدبه است.

اِستِغاثَه : به معنی کمک و یاری خواستن از کسی است در موقع گرفتاری و بلا و مصیبت برای نجات و خلاصی از آن گرفتاری . مانند : یا لَلّهِ. یا لَمُحَمَّدٍ ، یا لَلحُسَینِ . یا لَلّرِجال یعنی : اِی خدا. اِی محمّد . اِی حسین و اِی مردان بدادم برسید و مرا کمک کنید.

عَلی عَلَیهِ السّلام فرماید : یا لَلّهِ لِلّشُوری . ای خدا بداد برس از دست این شوری. که به این نوع منادی . اِستِغاثه به شخص ندا شده : مُستَغاث و به ندا کننده : مُستَغیث گویند.

در استغاثه فقط با حرف (یا ) خطاب شده. لام مفتوحه بر سرش در آید و مجرور شود.

حدیث : قال رَسُول اللهِ (ص) : مَن سَمِعَ رَجُلاً یُنادی یا لَلمُسلِمینَ فَلَم یُجِبهُ فَلَیسَ بِمسلِمٍ (یعنی هر کس صدای مردی را بشنود که فریاد می زند. ای مسلمانان بدادم برسید. پس جوابش را ندهد مسلمان نیست) کلمه مُسلِمین : مُستغاث و رَجُل : مُستغیث و نوع منادی اِستِغاثه است.

درس پنجاه و هفتم: مجزومات

 

علائم جَزم : علامت جَزم که فقط مخصوص مضارع است دوتاست : سُکون و حَذف . حذف هم دو نوع است : 1- حذفِ نون 2- حذفِ حرفِ علّه.

1- سکون : در مضارع های منتهی به حرکت ضمّه ( غیر مُعتّل) . لَم یَضرِب . لَم یَقتُل.

2- حذف نون : در مضارع های متّصل به ضمیر ( اَفعالِ خَمَس) لَم یَضرِبا لَم یَضرِبوا.

3- حذفِ حرفِ علّه : در مضارع های ناقص . لَم یَدعُ . لَم یَخفَ . لَم یَرمِ که بخاطر جزم ، واو و الف و یاء حذف شده است.

فعل مضارع فقط در دو مورد مجزوم شود :

1- با حروف جازمه 2- با اسماء شرط ( بهتر است قبل از شروع این بحث ، به درس 41 حروف جازمه . و درس 29 اسماء شرط مراجعه و یکبار مرور شود).

1- مجزوم به حروف جازمه

حروف جازمه پنج تاست : لَم . لَمّا . لامِ اَمر. لاءِ نَهی و اِنِ شَرط. چهار تای اول یک فعل را جزم می دهد. لَم یَضرِب ( هرگز نزده) لَمّا یَضرِب ( هنوز نزده) لِیَضرِب (باید بزند) لا یَضرِب ( نباید بزند) . و اِن شرط که دو فعل را جزم می دهد. اِن تَضرِب اَضرِب. که فعل اوّل را فعل شرط و فعل دوّم را جواب یا جزاء شرط گویند. اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم و یُثَبِّت اَقدَامَکُم.47/7 .

2- مجزوم به اسماء شرط

اسماء شرط عبارت بودند از : مَن ، ما، اَیُّ ، مَتی ، مَهما، اَینَ ، حَیثُما، اَنّی ، اِذا ما، کَیفَما اَینَما. این اَسماء چون شرطند دو فعل را جزم می دهند( شرط و جزا) مَن تَضرِب اَضرِب. مَن یَتَقِّ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً هر کس تقوی پیشه کند خدا برای او راه خروجی باز کند( یَتَّقِ : یَتَّقی بوده) 65/2 . اینَما تکُونُوا یُدرِککُم المَوتُ 4/78 هر کجا باشید مرگ شما را در می یابد. ( تکُونُوا . تکُونُون بوده) فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیراَ یَرَهُ 99/7 هر کس به وزن ذرّه ای کار خیر انجام دهد نیتجه اش را می بیند (یَرَهُ : یَراهُ بوده).

تبصره 1 : شرط و جزا باید هر دو مضارع باشند و اگر ماضی شدند. باز هم معنی مضارع دهند . حال ممکنست :

هر دو ماضی باشند . اِن ضَرَبتَ ضَرَبتُ ( اگر بزنی می زنم) هر دو محّلاً مجزومند. و یا هر دو مضارع ( اِن تَضرِب اَضرِب) در این صورت هر دو لفظا مجزومند. و یا ممکنست مختلف باشند. یعنی شرط : مضارع و جزا : ماضی باشد.(اِن تَضرِب ضَرَبتُ) . اولی لفظا و دومی محلا مجزوم است. و اگر بعکس شد. یعنی شرط : ماضی و جزا : مضارع شود( اِن ضَرَبتَ اَضرِب یا اَضرِبُ) جزاء هم به جزم و هم به رفع جایز است خوانده شود( فراموش نشود اگر اولی ماضی و دومی مضارع شد).

تبصره2 : اگر کلمه ی عطف شود به شرط یا جزاء شرط :

1- اگر به شرط عطف شود ( اِن تَضرِب و تَقتُل، اَضرِب ) آن کلمه عطف شده به تبعیت از شرط ، مجزوم شود.

2- اگر به جزا عطف شود ( اِن تَضرِب ، اَضرِب و اَقتُل یا اَقتُلَ ) کلمه معطوف، یا مجزوم شود به تبعیت از جزا و یا منصوب شود با ان مقدره ( که بوده : اَن اَقتُلَ).

تبصره 3 : گاهی به جای فعل شرط ، یک فعل امر یا نهی جانشین شود.

1- فعل امر : قاتِلُو هُم یُعَذِّبهُمُ اللهُ بِاَیدیکُم 9/14 ( بکشید آنها را تا خدا آنها را بدست شما عذاب کند) قُولُوا لا اِله اِلاّ اللهُ تُفلِحُوا – اُدعُونی اَستَجِب لَکُم 4/60 مرا بخوانید تا استجابت کنم شما را – ذَرُونی اَقتُل مُوسی 40/26 مرا رها کنید تا موسی را بکشم
( ذَر : اَمرِ وَ ذَرَ یَذَرُ : رها کردن) وَاحلُل عُقدَهً مِن لِسانی یَفقَهُوا قَولی 20/28 گره از زبانم بگشا تا بفهمند سخنم را . فَاتَّبِعُونی یُحبِبکُمُ اللهُ. مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد 3/31. که در اصل بوده اِن تُقاتِلو هُم – اِن تَقُولُوا – اِن تَدعُونی – اِن تَذَروُنی – اِن تَحلُل – اِن تَتَّبِعُونی.

2- فعل نهی : مانند : لا تَکفُر تَدخُلِ الجَنَّهَ ( کفر نورز تا داخل بهشت شوی) و لا تَمنُن تَستَکثِر 74/6 ( منت نگذار تا زیادتر مزد بگیری) که در اصل بوده : اِن لا تَکفُر – اِن لا تَمنُن.

فعل تَعَجُّب

فعل تعجب فعلی است که در حالت تعجّب گفته می شود و آن دو صیغه دارد : ما اَفعَلَهُ وَ اَفعِل به مانند : ما اَحسَنَ زَیداً یا اَحسِن بِزیدٍ ( یعنی زید چقدر نیکوست). ما اَجمَلَ هِنداً. اَجمِل بِهِندٍ ( چقدر هند زیباست) . ما اَزهَدَ هذَا العَبدَ ( این بنده چقدر پارسا است) ما اَصلَبَ الحَدیدَ ( چقدر آهن سخت است) . ما اَرفَعَ الجَبَلَ ( چقدر کوه مرتفع است). اَکرِم بِرَجُلٍ ( چقدر مرد کریم است). اَعدِل بِعالِمٍ ( چقدر دانا عادل است). ما اَکبَرَ عَظِمَتَهُ ( چقدر عظمت  او بزرگ است) – ماً اَحسَنَ تَواضُعَ الاَغنِیاِء ( چقدر فروتنی ثروتمندان نیکوست) – ما اَسرَعَ الاَیامَ ( چقدر روزها زودگذر است). آیه : فَما اَصبَرَهُم عَلَی النّارِ 2/175 ( چقدر آنها بر آتش صبورند). اَسمِع بِهِ و اَبصِر 18/26 ( چقدر خدا شنوا و داناست) و به آن افعل تعجب هم می گویند.

اَفعال مَدح یا ذَمّ

افعالی هستند که برای اظهار مَدح یا ذَمِّ کسی یا چیزی آیند. آنها عبارتند از : بِئسَ و سآءَ ( چه بد است) . نِعمَ و حَبَّذا ( چه خوب است). مانند : نِعمَ الرّجُالُ زیدٌ ( زید چه خوب مردی است) بِئسَ اَلمَراَهُ هِندٌ ( هند چه بد زنی است) . نِعمَ و بِئسَ : فِعل – رَجُل و مَراَه : فاعِل – زید و هند : اسمِ مخصوصِ به مدح یا ذّم گویند. و یا : سآءَ رَجُلاً زیدٌ ( چه بد است زید از حیث مردانگی ) سآءَ : فعل ذمّ ضمیرش درش : فاعِل – رَجُلاً : تمیز – و زیدٌ را اسم مخصوص گویند. همچنین حَبّذا اِمرَاهً هِندٌ ( هند چه خوبست از حیث زن بودن).

درس پنجاه و هشتم :غیر مُنصرف

 

اسماء غیر مُنصرف اسمائی هستند که کسره قبول نمی کنند و تنوین هم نمی گیرند یعنی جَرّ و تنوین که از خواصِّ اسم است قبول نمی کنند. ( بعکسِ جمعِ مُؤنّثِ سالم ، که به جای فتحه ، کسره می گرفت. رَاَیتُ المُسلِماتِ ) به این نوع کلمات اَسماء غیر مُنصَرَف می گویند.

مانند : جاءَ اَحمَدُ – رَاَیتُ اَحمَدَ – مَرَرتُ بِاَحمَدَ – جاءَت فاطِمَهُ – رَاَیتُ فاطِمَهَ – مَرَرتُ بِفاطِمهَ – احمد و فاطمه غیر منصرفند و لذا جر و تنوین قبول نکرده اند. و در حالتِ جرّی، فتحه گرفته اند.

س- چه اَسمائی غیر منصرف هستند؟

ج – اَسمائی که دارای دو سبب از اسباب نه گانه زیر باشند :

1- عَلَم 2- عُجمه ( غیر عربی) 3- مُرکّب 4- عَدل 5- تأنیث 6- وَزنِ فعل 7- الف و نون زائده 8- جمع مکسر 9- وَصف . که شرح هر کدام داده خواهد شد. ( به اینها اسباب منعِ صَرف هم می گویند).

1- عُجمه : هر اسمی که غیر عربی باشد مانند : داریُوش ، بَهمَن ، کورُش . به شرطی که عَلَم باشد. و لذا اَسماءَ انبیاء علیهمُ السّلام که در قرآن آمده مانند : آدَم – اِبراهیم – اِسماعیل . اِسحاق . یُوسُف . سُلَیمان . شُعَیب . اِدریس . مُوسی . عیسی . هارُون . اینها چون لغات عُجمه و غیر عربی یعنی عِبری هستند، غیر منصرفند.

مگر اسماء سه حرفی مانند : لوطٍ هودٍ عاد اگر چه عَلَم و عُجمه هستند. چون سه حرفی هستند. منصرفند و جّر و تنوین می گیرند.و نیز اسماءِ فرشتگان مانند : جبریل میکائیل عزرائیل و اِسرافیل و نیز کلمات قارُون. طالُوت . جالُوت. فِرعَون. مِصر و امثال اینها همه عُجمه و عَلَم غیر منصرفند. لذا عُجمه با عَلَم جمع می شود یعنی سَبَبِ دیگرش عَلَم است . و ما اُنزِلَ اِلی اِبراهیمَ و اِسمعیلَ و اِسحقَ و یَعقُوبَ 2/136 اِذهَب اِلی فِرعَونَ – 21/24 – لَقَد کانَ فی یُوسُفَ و اِخوَتِهِ آیاتٌ 12/7 – مَن کان عَدُوّاً لِجِبریلَ 2/97 – وَ لَمّا بَرَزُوا لجالُوتَ و جُنُودِهِ 250/2 و زمانی که بر جالوت و لشگریانش ظاهر شدند – و اِذ قُلنا لِلمَلائِکَهِ اسجُدُوا لاِدَمَ 2/34 .

2- مرکّب : اسمی که از دو کلمه ترکیب شده باشد. مانند : بَعلبَکّ ( بَعل + بکّ) . حَضرَمَوت ( حَضر + مَوت) بُختُ النَّصرَ ( بُخت + نَصَر) مَعدیکرَب( مَعدی + کَرب) قاضیخان ( قاضی + خان) نیویورک ( نیو + یورک) و غیره . سَبَبِ دوّم مرکب هم علم است.

3- تأنیث :  هر اسمی که مؤنّث باشد. از این قرار :

1- در تاءِ مدوّره مانند: طَلحَه ، حَمزَه ، فاطِمَه ( با عَلَم جمع می شود) بِفاطِمَهَ.

2- در الفِ مقصُوره و مَمدُوده مانند : صُغری ، کُبری، حَمرآء ، صَحرآء ، عُلَمآء ، شُفَعآء ( این خودش دُوبله است یعنی یک سبب به جای دو سبب محسوب می شود و دیگر لازم نیست با عَلَم جمع شود).

این در صورتیست که همزه ، زائده باشد مانند حنیف که جمعش می شود حُنَفآء . ولی اگر همزه جُزءِ حرف اصلی بود جر و تنوین می گیرد. مانند : بِمآءٍ سَمآءٍ دَوآءٍ شَفآءٍ جَزآءٍ بَلآءٍ که ریشه آن ها : مَوَیَ . سَمَوَ . دَوَیَ. شَفَیَ . جَزَیَ . بَلَوَ بوده که حرفِ علّه بَدَلَ به همزه شده.

3- در مُؤنّث معنوی مانند : زینب ، مَریم که سبب دیگرش عَلَم است. مگر سه حرفی ساکنُ الوسط مانند هِندٍ که منصرف است و اگر مُتحرّکُ الوسط بود مانند : سَقَر که نام جهنّم و مُؤنّث مجازی است . غیر منصرف می باشد ( ما سَلَکَکُم فی سَقَرَ 74/42).

4- در مؤنّث مجازی مانند : شمس اگر عَلَم شود غیر منصرف می شود. مانند :
جَهَنَّم . که مؤنّث مجازی و عَلَم است پس غیر منصرف است. اَلَیسَ فی جَهَنَّمَ مَثوًی لِلمُتَکَّبِرینَ39/60.

4- عَدل : اسمی که از معنی اصلی خودش عُدُول کرده یعنی برگشته یعنی از شکل قبلی ، به شکل جدیدی تغییر پیدا کرده باشد. مانند عُمَر ( در اصل عامر بوده) آباد کننده. زُحَل ( در اصل زاحل بوده) روشندِل . غُدَر ( غادِر بوده) حیله گر. فُسَق (فاسِق بوده) اینها غیر منصرفند که با عَلَم جمع می شوند. یا مثلاً خیر در اصل اَخیَر بوده
( اسم تفضیل) و شَرّ در اصل اَشرَر بوده و عُدول کرده . و یا کلمات : اُحاد و مَوحَد
( یکی یکی ) . ثُناء و مَثنی ( دو تا دو تا) . ثُلاث و مَثلَث ( سه تا سه تا ) رُباع و مَربَع
( چهار تا چهارتا) که در اصل : واحِدٌ واحِدٌ . اِثنَینِ اِثنَینِ. ثَلاثهٌ ثلاثهٌ . اَربَعَهٌ اَربَعهٌ بوده اند . و از اصل خود عدول کرده اند. اینها منصرفند چون علم نیستند.

5- عَلَم : هر اسمی که عَلَم باشد و با یکی از سبب های دیگر جمع شده باشد و لذا بزید. بِمُحمّدٍ . بِعَلیٍّ مُنصرفند چون یک سَببِ علمّیت بیشتر ندارند.

6- وزن فعل : هر اسمی که بر وزن یکی از افعال باشد ( ماضی، مضارع ، امر) مانند : شَمَّر ( نام اسبی است) . خَضَّم ( نام مکانی است) . دُئِل ( نام قبیله ایست ). اینها اسمند بر وزن فعل ماضی.

یَعیش . یَزید. یَحیی. یَسُوع . تَغلَب . یَشکُر ( نام اشخاص است) یَعُوث و یَعُوق ( نام بُتی است) اینها اسمند بر وزن فعل مضارع و یا : اِثمِد ( نام سنگ سُرمه). اِصبَع ( انگشت) اِمشی( داروی ضدّ حشرات) بر وزن فعل اَمر. اینها اگر عَلَم شوند( یعنی روی کسی نام نهاده شوند. غیر منصرف می شوند) پس سَبَبِ دوّمشان عَلم بودن است.

7- الف و نون زائده : هر اسمی که آخرش الف و نون زائده داشته باشد مانند : سَلمان. عُثمان . عِمران. عُمّان. نُعمان . اَرسَلان. رَمَضان. شَعبان.( سبب دیگرشان علم بودن است).

اما کلماتی مانند : غَضبان ( خشمگین) سَکران( مَست) لَحیان ( ریشو) حَیران
( سرگردان) یک سبب به جای دو سبب محسوب می شود.

8- جمع مکسّر : از جمع های مکسّر فقط دو وزن است « اَفاعِل و اَفاعیل» که سببِ منع صرف می شود و آن به جای دو سبب حساب می شود : مانند : دَارهِم. دَنانیر. مَساجد. مَوارد. ملائِک. مَصابیح. مَفاتیح. مَقادیر. مَجالِس. مَنافِع. مَساکین. آیه : وَزَیَّنَا السَّمآءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ 41/12 ما آراستیم آسمان دنیا را با چراغ ها( ستارگان) . فیها منافِعُ کَثیرهٌ 23/21 فَکانَت لِمَساکینَ 18/79 . وَ مَساکِنَ طَیّبهً 9/72 کمَثَلَ حَبَّهٍ اَننَئَت سَبعَ سَنابِلَ2/261 مانند دانه ای که بروُیاند هفت سُنبُل . وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدُودَهٍ12/20 برادران یوسف او را فروختند به مبلغ ناچیزی درهمی چند.

9- وصف : هر صفتی که بر وزن اَفعلَ باشد به آن وصف می گویند مانند : اَحمَد. اَحسَن. اَکمَل. اَفضَل. اَبیَض. اَسوَد. اَحمَر . اَعوَر. اَحمَق و غیره. سبب دوّم اینها وزن فعل است مثلا اَحسَنُ بر وزن اَعلَمُ ( مضارع متکلم وحده) . آیه : فَحَیُّوا بِاَحسَنَ مِنها 4/86 پس شما هم تحیت بفرستید بهتر از آن . وَلَذِکرُ اللهِ اَکبَرُ 29/45 مِن فَوقِکُم وَ مِن اَسفَلَ مِنکُم 33/10.

توجه : در الفِ ممدوده ( عُلَماء) و الف و نون زائده ( حَیران) و جمع مکسّر ( مَساجد) یک سبب بجای دو سبب است . و وصف هم مانند ( اَحسَن) با وزن فِعل جمع
می شود.

بقیه سبب ها، همه با علم جمع می شوند یعنی سبب دوّمشان عَلَم است.

تبصره : کلمات غیر منصرف هیچ گاه جَرّ و تنوین نمی گیرند مگر اینکه اضافه شوند یا الف و لام بگیرند در این صورت جر می گیرند. مانند : بِمَساجِدَ – بِالمَساجِدِ – بِمَساجِدِکُم – بِاَحمَدَ- بِاَحمَدِکُم – بِالاَحمَدِ – رَبُّ المشارِقِ و المَغارِبِ 70/40 بِمَکارِمَ – بِالمکارِمِ. بِمَکارِمَ الاخلاقِ. تنوین هم خواهی نخواهی نمی گیرند. زیرا اضافه و الف و لام ، با تنوین سازگار نیست.

درس پنجاه و نهم:تَوابع

 

تَوابع : جمع تابع است ( یعنی پیرو) کلماتی هستند که خود مُستقلّاً اعراب ندارند. بلکه بدنبال کلمه ای در می آیند و از اعرابِ کلمه پیش ( که مَتبوع نام دارد) تَبعیّت
می نمایند. مانند : جاءَ رَجُلٌ عالِمٌ . رَاَیتُ رَجُلاً عالِماً. مَرَرتُ بِرَجُلٍ عالِمٍ. و یا جآءَ زیدٌ و عَمروٌ. رَاَیتُ زیداً و عَمرواً. مَرَرتُ بزیدٍ و عَمروٍ. می بینیم که عالم از کلمه رَجُل. و عَمرو از کلمه زید تبعیّت کرده است . توابع بر پنج نوعند :

1- صفت 2- بیان 3- تأکید 4- عطف به حروف 5- بَدَل.

 

1- صفت

صفت ( یا نَعت) اسمی است مُشتقّ ، که کلمه پیش را توضیح و توصیف می نماید مانند: رَجُل مُؤمِن (مردی که دارای صفت ایمان است) . مُؤمِن را صفت (یا نَعت) و رَجُل را مَوصُوف ( یا مَنعُوت) گویند.

توجه 1: صفت بایستی در چهار مورد از موارد دهگانه زیر با موصوفش مطابقت کند.

1- رفع نصب . جّر 2- مفرد تثنیه جمع 3- مذکر و مُؤنّث 4- معرفه و نکره.

مثلا : رَجُلٌ عالِمٌ. اِمرَاهً عالِمَهً. بِرَجُلٍ عالِمٍ. رَجُلانِ عالِمانِ. رَجُلَینِ عالِمَینِ. اِمراَتانِ عالِمَتانِ. اِمراَتَینِ عالِمَتَینِ. رِجالٌ عالِمُونَ. نِساءٌ عالِماتٌ. نِساءً عالِماتٍ. الّرجُلُ العالِمُ. زَیداً العالِمَ.

آیه : ثَمَناً قَلیلاً. اِلهٌ واحِدٌ. آیاتٌ بیّناتٌ . قولٌ معروفٌ. عَذابٌ اَلیمٌ. صِراطٌ مُستقیمٌ. اَجراً عظیماً. رَسُولٌ اَمینٌ. قُلُوبٌ طاهِرَهٌ.

توجه 2 : صفت غالبا مُشتقّ است و گاهی ممکنست جامد باشد مانند: ولَیالٍ عَشرٍ. ناراً ذاتَ لَهَبٍ. رَبُّ السَّمواتِ السَّبعِ. کلماتِ : عَشر . ذاتَ و سَبع جامدند و صفت حساب
می شوند.

انواع صفت

صفت بر سه نوع است : مفرد ، جمله ، شبه جمله.

1- صفت مفرد : مانند مثال های فوق.

2- صفت جمله : مانند : اِنّهُم قَومٌ ( لا یَعقِلُونَ) 59/14 جمله صفت برای قوم محلّاً مرفوع. وَاتّقُوا یَوماً ( لا تَجزی نَفسٌ عَن نَفسٍ شَیئا) 2/48 . جمله صفت برای یَوم و محلّاً مَنصُوب.

3- صفت شبه جمله : مانند : جآئهُم رَسُولٌ ( مِن عِندِاللهِ) 2/101 رَبَّنا اَنزِل عَلَینا مائِدَهً
( مِنَ السَّماءٍ)5/114.

توجه : در جمله : هذِهِ جَهنِمُ الّتی کُنتُم تُوعَدوُنَ 36/63 ( اینست همان جهنمی که به شما وعده داده شده بود) الّتی صفت است برای جهنّم. قَد اَفلَحَ المُؤمِنُونَ الّذینَ هُم فی صَلوتِهِم خاشِعُونَ 23/2. الّذین صفت است برای مُؤمِنُون ( اصولا موصولها برای کلمه قبل،صفت محسوب می شوند) زیرا وقتی می گوئیم: الرّجُلُ المُجتَهِدُ ( مُجتهد صفت است برای رَجُل و الف و لام آن موصولی است) به معنی : رَجُل الّذی یَجتَهِدُ. پس الّذی هم صفت می شود برای رَجُل.

2- بیان

بیان ( یا عطف بیان) کلمه ایست جامد که مانند صفت ، توضیح می دهد کلمه پیش را. مثلا : قالَ عَلِیُّ اَمیرُالمُؤمِنینَ . قالَ الحُسَینُ سَیِّدُالشُّهَدآءِ. قالَ موسی لاَِخیِه هارُونَ. قالَ اِبراهیمُ لاَِبیه ازَرَ ( توجّه : اَخیه و اَبیه مجرورند. هارُون و آزر هم که تابع هستند مجرورند. ولی چون غیر مُنصرفند به جای جَرّ ، فتحه گرفته اند) . قالَ کَسری اَنوشِروانُ. قالَ لَهُم اَخُوهُم نُوحٌ 26/106 . و قالَ لَهُم اَخُوهُم لُوطٌ 24/161 . اِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الاوُلی صُحُفِ اِبراهیَم و مُوسی 87/17 . یَومَ یُبعَثُونَ یَومَ لا یَنفَعُ مالٌ و لا بَنُونَ 26/87 ( یَوِم دوّم بیان است برای یومِ اوّل).

خلاصه : بیان، بیشتر شامل نام دیگر اسم است که برای توضیح بیشتر آورده
می شود.

توضیح : کلماتی که بعد از اسماء اشاره در می آیند، عطف بیان محسوب می شوند. و تابع اعراب همان اسم اشاره هستند. مانند : جآء هذَا الرَّجُلُ . رَاَیتُ هذَا الرَّجُلَ. مَرَرتُ بِهذَا الرَّجُلِ. جاءَ هؤُلاءِ القَومُ . رَاَیتُ هُولاءِ القَوم. مَرَرتُ بِهوُلاءِ القَومِ. در این مثال ها رَجُل و قَوم بیان است و تابع اعراب محلّی اسمِ اشاره.

3- تأکید

تأکید : کلمه ایست که بدنبال کلمه ای دیگر در می آید برای تأکید آن کلمه و برای رفع شُبهه و استقرارِ فَهم در ذهنِ شنونده. مثلاً : هذا اَبُوک اَبُوکَ. گوینده کلمه را تکرار کرده که مبادا شنونده گمان کند پدرش دیگری است. به اَبُوکَ اوّل که متَبُوع است مُؤکَّد و به ابوکَ دوّم که تابع است مُؤکِّد گویند. تأکید بر دو نوع است : لَفظیّ مَعنویّ.

اول – تأکید لفظی : تکرار همان لفظ است . مانند : قال عَلیٌّ علیٌّ. رایتُ اَباکَ اَباکَ. وَالسّابِقُونَ السابِقُونَ اُولئِکَ المُقَرَّبونَ56/10 . الصَّلوهَ الصَّلوهَ . اَلجَهادَ اَلجَهادَ عِبادَاللهِ. و ممکنست با ضمیری تأکید شود. قُمتُ اَنَا . اِنّا نَحنُ نُحیِی المَوتی 36/12 . اُسکُن اَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّهَ 7/19 ( اَنتَ تأکید است برای ضمیر در اُسکُن) و گاهی جمله تکرار شود فَبِاَیّ الاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ که در 31 جا در سورة الرّحمن تکرار شده است. وَیلٌ یَومئِذٍ لِلمُکَذِّبینَ که در ده جا در سوره مُرسَلات تکرار شده . همه تأکید هستند و بیشتر با (ثُمَّ) همراه است. کَلاّ سَوفَ تَعلَمُونَ ثُمَّ کَلاّ سَوفَ تَعلَمُون 102/3 ما اَدریک ما یَومُ الدّینِ ثُمَّ ما اَدریکَ ما یَومُ الدّینِ 82/17. اَولی لَکَ فَاَولی ثُمَّ اَولی لَک فَاَوَلی75/34 .

دوم – تأکید معنوی : که لفظ تکرار نمی شود بلکه با الفاظ مخصوص تأکید بنا
می شود و آنها عبارتند از : نَفس عَین، کُلّ ، جَمیع ، کِلا و کِلتا. مانند : رَاَیتُ زیداً نَفسَهُ
( یا عَینَهُ) زید را « خودش را » دیدم. نفس و عَین تأکید است برای زید ( تأکید معنوی)  جاءَ زیدٌ نفسُهُ . جاء الزّیدانِ اَنفُسُهُما جاءَ الزّیدُونَ اَنفُسُهُم . جاءَت هِندٌ نَفسُها. جاءَت هِندانِ اَنفُسُهُما. جاءَت هِنداتٌ اَنفُسُهُنَّ . جاءَ الزّیدانِ کِلاهُما. جاءَت هِندانِ کِلتاهُما. رَاَیتُ الزَّیدَینِ کِلَیهِما. رَاَیتُ هِندَینِ کِلتَیِهما. جاءَ الرِّجالُ کلُّهُمُ. جاءَت هِنداتٌ کُلُّهُنَّ. جاءَ القَومُ جَمیعُهُم. و گاهی کُلّ با کلمه « اَجمَع» تأکید شود. جاءَ القَومُ کُلُّهُم اَجمَعُونَ.

 

 

 

 

درس شصتم:عَطفِ به حُروف

 

تابعی است که با یکی از حروفِ عَطف ( واو، فاء ، ثُمَّ ، حتی، اَو ، اَم ، بَل، لا ، لکِن) به کلمه پیش عطف شود و به معنی اینست که دو کلمه با هم جمع شده و فقط از اِعرابِ کلمه پیش تبعیّت می نماید. مانند : جاءَ محمّدٌ و علیٌّ : رَاَیتُ محمّداً و عَلِیّاً. مَرَرتُ بمحمّدٍ و عَلِیّ ٍ. در این جمله : عَلیّ را معطوف . محمد را معطوف علیه و واو را حرف عطف
( یا عاطف) گویند. اللّیلُ و النّهارُ . اَلشَّمسُ و القَمَرُ. اَلحَقُّ و الباطِلُ . الکُفرُ و الایمانُ. النُّور وَ الظُّلُماتُ. اَلمالُ وَ البَنُونَ. حَدآئِقَ وَ اعناباً. گاهی عطف شود : ظاهر بظاهر ، ضمیر بضمیر ، ظاهر بضمیر. ضمیر بظاهر.

1- ظاهر بظاهر : مانند وَلَقَد اَرسَلنا نوحاً وَ اِبراهیمَ 57/26.

2- ضمیر بضمیر : مانند اَللهُ یَرزُقُها وَ اِیّاکُم 29/60 . رَاَیتُهُ وَ ایّاکَ.

3- ظاهر بضمیر : مانند یا آدَمُ اسکُن اَنتَ وَ زوجُکَ 2/35 اِذهَب اَنتَ وَ اخوکَ 20/42.

4- ضمیر بظاهر : مانند یُخرِجُونَ الرّسُولَ وَ اِیّاکُم 60/1 رَاَیتُ زَیداً وَ ایّاکَ. گاهی دو جمله بهم عطف شوند : یُحیی و یُمیتُ . اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینُ . جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ 17/81 .

گاهی امر به نهی و گاهی نهی به امر عطف شود. مثلاً : فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونی 2/150 . کُلُوا وَ اشرَبُوا و لا تُسرِفُوا 7/31.

گاهی کلمه ای به جای اینکه بظاهر کلمه ای عطف شود به مَحلِّ کلمه عطف شود مثلا مَرَرتُ بزیدٍ و عَمرواً . عَمرو عطف شده به محل زید که مفعول و در محل نصب بوده. یا مثلا این آیه : اِنَّ اللهَ بَرِی ءٌ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولُه 9/3 . رَسُولَهُ و رَسُولُهُ. هر دو خوانده شده. رسولَهُ : عطف شده به اِعراب ظاهِریِ « اَللهَ » رسولُهُ : عطف شده به محل « اَلله » که در اصل مبتدا و مرفوع بوده. در آیه وضو آمده : اِذا قُمتُم اِلَی الصَّلوهِ فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم وَ اَیدِیَکُم اِلَی المَرافِقِ ( وقتی برخاستید به نماز، اول بشوئید صورتتان و دستهایتان را تا مرفق) وَ امسَحُوا بِرُؤُسِکُم وَ اَرجُلَکُم اِلَی الکَعبَین 5/6 ( و مسح کنید سرهاتان و پاهایتان را تا برجستگی روی پا) کلام در ارجل است. که عطف شده به رُؤُسِکُم. اگر چه رُؤُس مَجرُور است. ولی محلاً منصوب است. چون مفعول است ( وَ امسَحُوا رُؤُسَکُم) و لذا اَرجُل عطف شده به مَحلِّ رؤس و منصوب شده.

توجه : گاهی واوی  در اول جمله ای در آمده که ربطی به ما قبل ندارد. مانند واوهای اول بعضی آیاتِ قرآن : و الّذینَ امَنُوا... به این واو واوِ استیناف گویند.

5- بدل

بَدَل کلمه ایست که جانشین کلمه قبل شده و به جای او نشسته . به اصطلاح مقصود باصالت باشد مانند : جاءَ جاهِلٌ عالِمٌ. در این جمله جاهل را بر می داریم و عالِم را به جایش می گذاریم پس اصل و مقصود آمدنِ عالم است نه جاهل. عالِم را بَدَل و جاهل را مُبَدَلٌ مِنه گویند.

بدل بر چهار نوع است : بَدَل کُلّ از کُلّ ، بَعضی از کُلّ ، بَدلِ اِشتِمال و بَدَلِ مُبایِن.

1- بَدَل کُلّ از کُلّ : بَدَلی است که به جای تمام مُبدَلِ مِنه آمده مانند : جاءَ زیدٌ اَبُوکَ. یعنی جاءَ اَبُوکَ . خلاصه تمام بدل به جای مُبَدَلٌ منه گذارده می شود.

2- بَدَل بعض از کُلّ : بَدَل شامل بعضی و قسمتی از مُبَدَلٌ منه باشد. قَرَاتُ الکِتابَ نصفَهُ ( که نِصف، بعضی از کتاب است) اِشتَرَیتُ العَبدَ ثُلثَهُ.

3- بدل اِشتِمال : بَدَلی است که شامل و مربوط و متعلّق به مبدلٌ منه است مانند : اَعجَبنی زیدٌ عِلمُهُ. یَسئلونَکَ عَنِ الشّهرِ الحَرامِ قِتالٍ فیه ( قتال شامل شهر حَرام
می شود).

4 – بَدَل مُباین : ( یا بَدَل غَلَط) بَدَلیست مخالف با مبدلٌ منه که از روی خطا در لفظ یا فراموشی یا عَمد گفته شود : رَاَیتُ زیداً عَمرواً ( اشتباه لفظی) سافَرتُ یَومَ الجُمعَهِ یَومَ السَّبتِ ( از روی فراموشی) اُعطیکَ دیناراً دینارَینِ – حَبیبی قَمرٌ شمسٌ ( از روی عمد به قصد مبالغه).

اللّهُمَّ وَفِقّنا بِالعِلم وَ العَمَلِ.

                                                                                    پایان درس صرف و نحو

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn