نکاتی ازسیره عملی امام زمان(عج)

نکاتی ازسیره عملی امام زمان(عج)
 
از آنجا كه جز عده كمی از مردم كه آن هم بیشتر خواص بودند آن بزرگوار را درك نكرده و از سیره عملی آن بزرگوار آگاهی مفصلی ندارند، ولی در همین دوران كوتاه هم كه از سیره عملی آن بزرگوار نقل شده و همچنین با توجه به روایات صحیح و فراوانی كه از ائمه معصوین ـ علیهم السلام ـ نقل شده، سیره عملی امام مهدی ـ علیه السلام ـ در همان سیره جدش رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ است. زیرا كه ایشان زنده كننده سنت و سیره نبوی در دوران غیبت ودوران ظهور خواهد بود. و این بزرگوار بدون شك آیینه تمامی نمای علمی و عملی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود، كه اینك به گوشه ای از سیره عملی آن بزرگوار كه از سوی اصحاب و یاران آن حضرت نقل شده اشاره می كنیم. 
احمد بن اسحاق از بزرگان شیعه و پیروان ویژه امام حسن عسكری ـ علیه السلام ـ می گوید: خدمت امام عسكری ـ علیه السلام ـ شرفیاب شدم، و می خواستم در مورد جانشین پس از او سؤال كنم فرمود: ای احمد، همانا خدای متعال از آن هنگام كه آدم را آفرید زمین را از حجت خدا خالی نگذاشته و نیز تا قیامت خالی نخواهد گذاشت، به جهت حجت خدا از اهل زمین رفع بلا می شود و باران می بارد و بركات زمین خارج می گردد. عرض كردم: ای پسر رسول خدا، امام و جانشین پس از شما كیست؟ 
آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و بازگشت در حالی كه پسری سه ساله كه رویی همانند ماه تمام داشت بر دوش خویش حمل می كرد و فرمود: ای احمد بن اسحاق، اگر نزد خدای متعال و حجتهای او گرامی نبودی این پسر را به تو نشان نمی دادم، همانا او همنام رسول خدا و هم كنیه اوست، او كسی است كه زمین را از عدل و داد پر می سازد همچنانكه از ظلم وجور پر شده باشد. ای احمد بن اسحاق مثل او در این امت مثل خضر ـ علیه السلام ـ و ذوالقرنین است، سوگند به خدا غایب می شود، به طوری كه در زمان غیبت او، از هلاكت نجات نمی یابد مگر كسی كه خداوند او را بر اعتراف به امامت وی ثابت قدم بدارد و موفق سازد كه برای تعجیل او دعا كند. 
عرض كردم: سرور من، آیا نشانه ای دارد كه دل من به آن اطمینان بیشتری پیدا كند؟ 
دراین هنگام آن پسر به عربی فصیح فرمود: (منم بقیه الله در زمین، همانكه از دشمنان خدا انتقام می گیرد، ای احمد بن اسحاق پس از مشاهده عینی دنبال اثر نگرد!) [1] 
ابونعیم انصاری می گوید: با سی نفر در مكه معظمه حضور داشتم، در میان آن جمع محمد بن قاسم علوی از اخلاص بیشتری برخوردار بود. روز ششم ذی الحجه سال 293 هجری بود كه ناگاه جوانی كه دو حوله احرام پوشیده و نعلین خود را در دست گرفته بود به جمع ما وارد شد. 
هنگامی كه چشم ما به جمالش افتاد چنان تحت تأثیر جلالت و عظمتش قرار گرفتیم كه همگی یكجا برخاستیم و آن گرامی به ما سلام كرد و در وسط گروه ما نشست و ما نیز در اطراف او نشستیم. 
آنگاه به سمت راست و چپ خود نگریست و فرمود: آیا می دانید حضرت ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ در دعای الحاح چه می گفت؟ گفتیم: چه فرمود؟چنین گفت: 
اَللّهمَّ اِنّی أسئلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِی تَقُومُ بِهِ السَّماءُ بِه تَقُومُ الْاَرضُ وَ بِهِ تُفَرِّقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ بِهِ تَجْمَعُ بَیْنَ الُْمجْتَمِع وَ بِهِ اَحْصَیْتَ عَدَدَ الرِّمالِ وَزِنَهَ الْجِبالِ وَكَیْلَ الْبِحارِ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و اَنْ تَجْعَلْ لی مِنْ اَمْرِی فَرَجاً. 
خدایا: تو را می خوانم، به آن نامت كه آسمان و زمین را بپای می داری، و حق و باطل را از هم جدا می كنی، و پراكندگان را جمع و جمع را پراكنده می سازی، و عدد ریگهای بیابان و وزن كوهها و پیمانه دریاها را می شماری، بر محمد و آل محمد درود بفرست و فرج مرا نزدیك گردان! 
سپس برخاست و مشغول طواف شد ما هم با وی برخاستیم و تا او رفت ما فراموش كردیم كه درباره او گفتگو كنیم و از هم بپرسیم كه او كی بود. فردا در همان وقت نیز از طواف فراغت یافت و به نزد ما آمد و همانند روز گذشته ما به احترامش برخاستیم و او را هم در وسط گرفته و دور او نشستیم. دوباره مثل روز گذشته به سمت راست و چپ خود نگریست و فرمود: آیا می دانید امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ بعد از هر نماز واجب چه دعایی را می خواند؟ پرسیدیم چه دعایی را می خواند؟ آن بزرگوار دعا را خواند و بعد دعایی را كه علی ـ علیه السلام ـ در سجده شكر و علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در زیر ناودان كنار بیت می خواندند بیان فرمود و در بین ما نگاهی به محمد بن قاسم كرد و فرمود: ای محمد بن قاسم تو به راه خیر می روی ان شاءالله و برخاست و داخل در طواف شد و ماهمگی این دعاها را حفظ كردیم ولی هیچكدام بیاد نیاوردیم كه راجع به آن عزیز صحبت كنیم جز اینكه در روز آخر یكی از حضار به نام ابوعلی محمودی به ما گفت ای آقایان آیا این شخص را می شناسید، به خدا قسم او صاحب الزمان شماست! پرسیدم از كجا دانستی كه امام زمان ـ علیه السلام ـ است؟ 
ابوعلی توضیح داد كه هفت سال تضرع و زاری كردم و از خداوند می خواستم كه حضرت صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ را زیارت كنم، تا اینكه عصر روز عرفه دیدم همین بزرگوار آمد و همین دعایی را كه شنیدید خواند، من از او پرسیدم: شما كیستید او فرمود: از مردم عرب هستم، گفتم از كدام تیره مردم؟ فرمود: از عرب، گفتم از كدام تیره عرب؟ فرمود: از بنی هاشم. گفتم: از كدام گروه بنی هاشم؟ فرمود: از آن گروه كه بزرگ آنها سر دشمن را می شكافت و به مردم طعام می داد و در آن هنگام كه مردم در خواب بودند به نماز می ایستاد. دانستم كه او علوی است ولی ناگهان ناپدید گشت و نفهمیدم كجا رفت. از مردمی كه در اطراف بودند پرسیدم آیا این شخص را شناختید؟ گفتند: آری، هر سال پیاده با ما به حج می آید گفتم: سبحان الله به خدا قسم اثر پیاده روی در وی ندیدم. 
از عرفات به مزدلفه رفتم در حالی كه از فراق او غمگین و افسرده بودم، وقتی به خواب رفتم در عالم رؤیا رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را دیدم كه فرمود: آیا مطلوب خود را دیدی؟ گفتم، او كیست؟ فرمود: همان كسی كه دیروز عصر دیدی امام زمان تو بود. 
ابونعیم انصاری راوی این داستان می گوید: وقتی این مطلب را از ابوعلی شنیدیم او را سرزنش كردیم كه چرا بموقع ما را مطلع نساختی؟! گفت: من هم فراموش كردم.[2] 
در شهر نجف كارگر حمامی بود كه پدر پیری داشت و نسبت به خدمتگزاری او هیچگونه كوتاهی نمی كرد تا آنجا كه برای او آب در مستراح می برد و منتظر می شد تا خارج شود و به مكانش برساند. 
آری پیوسته ملازم خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه كه به مسجد سهله می رفت و در آنجا شب به واسطه اعمال مسجد سهله و شب زنده داری در آنجا از خدمت معذور بود. ولی پس از مدتی ترك كرد و دیگر به آنجا نرفت. 
از او پرسیدند چرا رفتن به مسجد سهله را ترك كردی؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، شب چهلم رفتنم به تأخیر افتاد تا نزدیك غروب، در آن موقع تك و تنها بیرون رفتم و با همان وضع به سیر خود ادامه دادم تا یك سوم راه باقی ماند، كم كم ماهتاب مقداری از تاریكی شب را به روشنایی تبدیل كرد. دراین هنگام شخص عربی را دیدم بر اسبی سوار است و به طرف من می آید و در دل خود گفتم الآن این مرد راهزن مرا برهنه می كند، همین كه به من رسید با زبان عرب بدوی شروع به صحبت كرد، پرسید كجا می روی؟ گفتم مسجد سهله، فرمود: با تو چیزی خوردنی هست؟ جواب دادم نه، فرمود: دست خود را در جیب كن، گفتم: در آن چیزی نیست باز آن سخن را با تندی تكرار كرد. من دست در جیب كردم مقداری كشمش یافتم كه برای كودك خود خریده بودم و از خاطرم رفته بود به او بدهم. 
آنگاه به من فرمود: (اُوصِیكَ بِالْعُودِ) سه مرتبه این عبارت را تكرار كرد (عود به زبان بدوی پدر پیر را می گویند) بعد از این سخن ناگهان از نظرم ناپدید شد. فهمیدم كه او حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ بود و دانستم كه آن گرامی راضی نیست ترك خدمت پدرم راحتی در شبهای چهارشنبه بنمایم. از این جهت دیگر به مسجد سهله نرفتم و این كار را ترك نمودم.[3] 
ابو نصر طریف می گوید: به خدمت صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ رسیدم. 
فرمود: ای طریف قدری صندل سرخ برای من بیاور (صندل نام درختی است كه در هند می روید و بوی خوشی دارد، شاید مقصود امام ـ علیه السلام ـ عطری بوده كه از آن می گرفتنه اند). 
وقتی آن را حاضر كردم فرمود: مرا می شناسی؟ عرض كردم: آری، فرمود: من كیستم؟ عرض كردم، شما آقا و پسر آقای من هستید، فرمود: مقصودم سؤال از این نبود، طریف گفت: فدایت شوم پس بفرما تا خشنود گردم، فرمود: من خاتم اوصیاء هستم كه خداوند گرفتاریها را به وسیله من از بستگان و شیعیانم برطرف می كند.[4] 
ابراهیم بن مهزیار می گوید: به مدینه رفتم تا درباره اولاد امام حسن عسكری ـ علیه السلام ـ تحقیقاتی نمایم ولی در مدینه چیزی دستگیرم نشد. آنگاه به مكه رفتم تا مگر در آنجا اطلاعی بدست آورم. 
روزی در هنگام طواف جوانی زیبا روی بنظرم آمد كه او نیز به من نگاه می كرد. من به آرزوی اینكه شاید مقصود خود را یافته باشم به طرف او رفتم و سلام كردم و جواب سلام بهتر شنیدم. 
آن گرامی پرسید: اهل كجایی؟ گفتم اهواز. فرمود: از دیدنت خوشحالم. 
آیا در اهواز جعفر بن حمدان خصیبی را می شناسی؟ گفتم: او ندای حق را لبیك گفت. فرمود: خدا او را رحمت كند شبهای درازی را به عبادت گذرانید و خداوند پاداش فراوان به او عنایت نمود، سپس فرمود: مرحبا به تو، آن علامتی كه از امام حسن عسكری ـ علیه السلام ـ كه در اختیار تو بود چه كردی؟ عرض كردم: شاید منظور شما انگشتری باشد كه امام عسكری ـ علیه السلام ـ به من لطف فرمود؟! فرمود: آری مقصودم همان است. وقتی آن را بیرون آوردم و نظرش به آن افتاد از دست من گرفت و بوسید و سپس نقش آن را كه نوشته بود (یا الله یا مُحمّد یا عَلی) خواند. آنگاه فرمود: قربان پدرم گردم! كه جواب مسائل بسیاری را برای امروز كه به آن احتیاج دارم از وی گرفتم و همه نوع احادیث و اخبار از او استفاده نمودم. 
تا آنجا كه فرموده: مطلب مهمی را كه بعد از سفر حج قصد كرده ای به من اطلاع بده، گفتم: آنچه در نظر داشتم هم اكنون به تو می گویم. گفت: هر چه می خواهی بپرس تا به خواست خدا برایت شرح دهم. گفتم: آیا از اولاد امام حسن عسكری صلوات الله علیه خبر داری؟ گفت: آری والله، مأموریت من برای آمدن به سراغ تو از ناحیه آن بزرگوار است و اگر دوست داری به شرف ملاقات آنها نائل شوی با من به شهر طائف بیا ولی این سفر را از دوستانت مخفی بدار! 
ابراهیم بن مهزیار می گوید: با وی به طائف رفتم، از ریگستانی گذشته از دور چادری دیدیم كه بر سینه تل ریگی سر پا بود. او نخست به درون چادر رفت تا برای ورود اجازه بگیرد، پس به آنها سلام كرد و اطلاع داد كه من بیرون منتظرم. یكی از آنها كه در میان چادر بودند و بزرگتر بود و نامش (م ح م د) بود بیرون آمد. 
رنگ صورتش باز، پیشانی اش روشن، بر گونه راستش خالی مانند پاره مشكی بر سفیدی نقره نمایان بود و موی سر مباركش نتابیده تا نزدیك گوشش می رسید، قیافه نورانی او را هیچ چشمی ندیده و زیبایی و وقار و حجب و حیای بی نظیرش را نمی توان توصیف كرد. 
همین كه نظرم به او افتاد بی اختیار به سویش شتافتم و دست و پایش را بوسیدم. فرمود: خوش آمدی، رابطه قلبی میان من و تو برقرار است با وجود دوری منزل و تأخیر ملاقات تو را در نظر داشتم خدا را شكر كه ملاقات ما صورت گرفت و از انتظار و فراق ما را بیرون آورد. 
امام ـ علیه السلام ـ از تمام برادران گذشته و حال من پرسید، عرض كردم، پدر و مادرم فدای شما من از هنگام مرگ و شهادت مولایم امام حسن عسكری تاكنون همواره شهر به شهر در جستجوی شما هستم و همه جا درهای امید به رویم بسته می شد تا اینكه خدا بر من منت نهاد و كسی آمد و مرا به خدمت شما آورد. خدا را شكر می كنم كه بزرگواری و احسان حضرتت را به من الهام نمود. 
سپس آن گرامی مرا به گوشه خلوتی برد و فرمود: 
پدرم با من پیمان بست كه جز در پنهانی ترین و دورترین نقاط زمین مسكن نكنم تا اسرار وجودم مخفی شود و از نقشه های گمراهان محفوظ بمانم و از خطرات مردم بد اندیش در امان باشم. از اینرو بیابانهای خشك و ریگزار را می پیمایم و منتظر روز قیام خود می باشم كه فریاد مردم روی زمین از هر سو بلند است پدرم صلوات الله علیه از حكمتهای پنهانی و علوم مكتوم چیزهایی به من آموخت كه اگر شمه ای را به تو بگویم تو را بی نیاز گرداند. 
پدرم صلوات الله علیه فرمود: 
یا بُنَیَّ اِنَّ اللهَ جَلَّ ثَناؤه لَمْ یَكُنْ لِیُخَلِّیَ أطْباق اَرْضِهِ وَ اَهْلُ الِجدّ فیِ طاعَتِه وَ عبادَتِهِ، بِلا حُجَّه یَسْتَعْلی بِها وَ اِمامٍ یُؤتَمَّ بِهِ. 
فرزندم خداوند تبارك و تعالی تمام طبقات زمین و آنها را كه سعی در عبادت و اطاعت او دارند بدون حجتی كه مقام آنها را بالا برد و بدون امامی كه مردم به وی اقتدا نمایند و به روش وی روند خالی نمی گذارد ای فرزند: امیدوارم تو از كسانی باشی كه خداوند آنها را برای نشر حق و برچیدن اساس باطل و اعتلای دین و خاموش ساختن آتش گمراهی آماده ساخته است. 
ای فرزندم همیشه در مكانهای پنهان و دور مسكن بنما زیرا كه هر یك از دوستان خدا دشمنی زننده و مخالفی مزاحم دارند.... 
وَاعْلَمْ أنَّ قُلُوبَ اَهْلِ الطّاعَهِ وَ الْاِخْلاصِ نزع اِلَیْكَ مِثْلُ الطَّیْرِ إذا أمَّتْ أوْ كارَها 
پسرم بدان كه دلهای مردم دیندار و با اخلاص مانند پرندگان كه میل به آشتیان دارند مشتاق لقای تو می باشند.... 
مهزیار می گوید: مدتی در خدمت حضرت توقف نمودم واز آن حضرت حقایق روشن و احكام نورانی و لطائف و حكمت و نكات ممتازی كه خداوند در سینه گهربارش نهاده بود استفاده نمودم و با حضرت خداحافظی نمودم در حالی كه خدا را سپاسگذارم.[5] 
چند نفر از شیعیان بحرین با هم قرار گذاشتند هر یك به نوبت دیگران را میهمانی كنند، بر این قرار عمل كردند تا نوبت به مردی تنگدست رسید چون برای میهمانی دوستان خود وسیله ای در اختیار نداشت بسیار اندوهگین شد و از افسردگی از شهر خارج شده روی به صحرا آورد تا شاید كمی اندوهش برطرف شود. در این بین شخصی پیش او آمد و گفت: در شهر به فلان تاجر بگو آن دوازده اشرفی را كه برای ما نذر كرده بودی بده، پول را از او می گیری و صرف میهمانی خود می كنی! 
آن مرد پیش تاجر رفت و پیغام را رساند تاجر گفت: این حرف را چه كسی به تو فرموده آیا او را شناختی پاسخ داد نه گفت: او صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ بود، من این مبلغ را برای آن جناب نذر كرده بودم، مرد بحرینی را بسیار احترام كرد و وجه را پرداخت، خواهش كرد كه چون آن بزرگوار نذر مرا پذیرفته نصف این اشرفیها را به من بده معادل آن از پولهای دیگر می دهم تا به عنوان تبرك داشته باشم بحرینی بدین وسیله از عهده میهمانی دوستان خود بر آمد.[6] 
ابوالحسن بن ابی البغل می گوید: از طرف ابومنصور صالحان حاكم وقت كاری به من واگذار شده بود و بین من و او به واسطه آن كار تیره شد تا آنجا كه من مجبور شدم خود را پنهان كنم. 
ابومنصور پیوسته مرا جستجو می كرد و من مدتی هراسان و سرگردان در اختفا بسر می بردم. 
در یك شب جمعه تصمیم گرفتم به حرم مطهر موسی بن جعفر و امام جواد ـ علیه السلام ـ بروم تا شاید خداوند گشایشی عنایت كند، باران می آمد و باد می ورزید، شب تاریكی بود وارد حرم شدم از ابو جعفر متصدی حرم خواهش كردم درها را ببندد و كوشش كند كسی وارد نشود تا با خاطری آسوده و حضور قلب عرض نیاز و دعا كنم، در ضمن از گرفتار شدن به دست اشخاص كه در جستجویم بودند ایمن باشم. او پذیرفت و درهای حرم را بست. 
شب به نیمه رسید باد و باران آنقدر زیاد بود كه رفت و آمد مردم را قطع نمود. من با دلی آكنده از اندوه و چشمی گریان دعا می كردم و زیارت می نمودم در این لحظه یكباره متوجه صدای پایی از طرف قبرمطهر حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ شدم. وقتی نگاه كردم شخصی را دیدم كه مشغول زیارت است، بر آدم و پیامبران اولوالعزم سلام داد، امامان ـ علیهم السلام ـ را نیز سلام داد تا به حضرت حجت امام زمان ـ علیه السلام ـ رسید چیزی نگفت، شگفت زده شدم ولی پیش خود گفتم ممكن است نام شریف آن گرامی را فراموش كرده باشد. زیارتش تمام شد دو ركعت نماز خواند و بعد به طرف مرقد مطهر امام جواد ـ علیه السلام ـ آمد و همانند سلام و زیارت او باز تكرار كرد و دو ركعت نماز خواند ولی من چون او را نمی شناختم ترس مرا فرا گرفت. دیدم جوانی است كامل، لباس سفیدی پوشیده و عمامه ای برسر بسته و ردایی نیز بر دوش دارد. 
این بار كه زیارتش تمام شد به سوی من آمد و فرمود: ابوالحسن بن ابی البغل (أیْنَ اَنْتَ مِنْ دُعاءِ الْفَرَجِ) اگر گرفتاری چرا دعای فرج را نمی دانی؟! پرسیدم آن دعا چگونه است؟ 
فرمود: دو ركعت نماز می خوانی آنگاه این دعا را تلاوت می كنی: 
یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ وَ سَتَرَ الْقَبیحَ یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْ بِالْجَرِیرَهِ وَ لَمْ یَهْتِكَ السِّتْرَ یا عَظیمَ الْمَنِّ یا كَریمَ الصَّفْح یا حَسَنَ التَجاوُزِ و یا واسِعَ المَغْفِرَهِ یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّهِ یا مُنْتَهی كُلِّ نَجْوی وَ یا غایَهَ كُلِّ شَكْوی یاعُوْنَ كُلّ مُسْتَعین وَ یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَم قَبْلِ اِسْتِحْاقِها یا رَبّاه (ده مرتبه) یا غایَهَ رَغْبَتاهُ (ده مرتبه) اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْأسمْاءِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ ـ علیهم السلام ـ اِلاّ ماكَشَفْتَ كُرْبِی وَ نَفَسْتَ هَمِّی وَ فَرَّجْتَ غَمِّی و اَصْلَحْتَ حالی. 
پس از این دعا هر چه خواستی به خدا بگو و حاجت خود را طلب كن آنگاه طرف راست صورت را بر زمین می گذاری و صد مرتبه می گویی: 
یا مُحَمَّدُ یا عَلِیّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدْ اِكْفِیانیِ فَاِنَّكُما كافِیایَ وَ انْصُر انیِ فَاِنَّكُما ناصِرایَ 
و بعد به طرف چپ صورت را بر زمین می گذاری صد مرتبه می گویی: 
ادْرِكْنِی آنگاه می گویی: (اَلْغَوْثْ، اَلْغَوْثْ، اَلْغَوْثْ) این لفظ را زیاد تكرار می كنی تا اینكه نفست تمام شود در این موقع سر از زمین بر می داری خداوند به كرمش حاجتت را بر می آورد ان شاء الله تعالی. 
همین كه مشغول آن دعا و نماز شدم از حرم بیرون شد پس از پایان انجام دستورات آن بزرگوار پیش ابو جعفر رفتم تا سؤال كنم این مرد چگونه وارد شد، درها را مانند اول بسته دیدم، در شگفت شدم با خود گفتم شاید درب دیگری هست كه من خبر ندارم. 
نزد ابوجعفر رفتم جریان را به صورت گله گفتم، پاسخ داد درها همانطور بسته است و من باز نكردم ولی به این موضوع كه تعریف می كنی آن آقا مولای ما صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ است. مكرر در مثل چنین شبی هنگام خلوت بودن حرم آن بزرگوار را دیده ام. 
ابوالحسن می گوید: اندوهگین شدم كه چرا امام ـ علیه السلام ـ را نشناختم و این سعادت پر ارج را از دست دادم. از حرم موسی بن جعفر و جوادالأئمه - علیهما السلام- بیرون آمدم در حالیكه رفع گرفتاریم شد و به بهترین صورت به حاجت خویش رسیدم.[7] 
 
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كمال الدین، ج2، ص55. 
[2] . بحار، ج52، ص6. 
[3] . منتهی الآمال، ج2، ص324 
[4] . مهدی موعود، ص498. 
[5] بحار، ج52، ص32. 
[6] . نجم الثاقب، ص306. 
[7] . فرج المهموم سید بن طاوس، ص274. 
 
سیره عملی امام زمان(عج) در عصر ظهور
 
 
بخشی از روایاتی را كه درباره‌ سیرت امام زمان ـ علیه السّلام ـ پس از ظهور است نقل  می كنیم. در این باره، آنچه را كه استاد محمد رضا حكیمی در كتاب پر ارج «خورشید مغرب» آورده است عیناً نقل كرده و علاوه بر محتوای این كتاب روایات، از قلم ادیبانه استاد نیز بهره می‌گیریم: 
الف) سیرت دینی 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ در برابر خداوند و جلال خداوند، فروتن است، ‌همچون عقاب، به هنگامی كه بال خویش فرو گشاید و سر به زیر انداخته، از اوج آسمان فرو د آید. مهدی، در برابر جلال خداوند اینسان خاشع و فروتن است. خدا و عظمت خدا، در وجود او متجلی است، و همه‌ی هستی او را در خود فرو برده است.[1] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ عادل است و خجسته و پاكیزه. او ذرّه‌ای از حق را فرو نگذارد. خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند... مهدی، همواره بیم خداوند را به دل دارد، و به مقام تقرّبی كه نزد خدا دارد مغرور نشود. او به دنیا دل نبدد، و سنگی روی سنگ نگذارد. در حكومت او، به احدی بدی نرسد، مگر آنجا كه حدّ خدایی جاری گردد.[2] 
ب) سیرت خلقی 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، صاحب حشمت و سكینه و وقار است. مهدی جامه‌هایی درشتناك پوشد، و نان جو خورد. علم و حلم مهدی از همه‌ی مردمان بیشتر است. مهدی، همنام پیامبر است (محمد)، و خُلق او، خُلق محمدی است.[3] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، در جهان، با مشعل فروزان هدایت سیر كند، و چونان صالحان بزیَد.[4] 
ج) سیرت عملی 
به هنگام رستاخیزِ مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، آنچه هست، دوستی و یگانگی است، تا آنجا كه هر كس هر چه نیاز دارد، از آن دیگری بردارد، بی‌هیچ ممانعتی.[5] 
در زمان مهدی، مؤمنان در معاملات از یكدیگر سود نگیرند.[6] كینه‌ها از دل‌ها بیرون رود، و همه جا را آسایش و امنیت فرا گیرد.[7] 
مهدی، بخشنده است، ‌و بی‌دریغ، مال و خواسته، به این و آن دهد. نسبت به عمّال و كارگزاران و مأموران دولت خویش بسیار سخت‌گیر باشد، و با ناتوانان و مستمندان، بسیار دل رحم و مهربان.[8] 
علامه المهدیّ، أن یَكُونَ شدیداً عَلَی العُمّال، جَواداً بِالمال، رَحیماً بِالمَساكین.[9] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، در رفتار چنان است كه گویی با دست خود،‌كره و عسل، به دهان مسكینان می‌نهد.[10] مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، چونان امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ زندگی كند، نان خشك بخورد، و با پارسایی بِزیَد.[11] 
د) سیرت انقلابی 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، حقّ هر حقداری را بگیرد و به او دهد؛ حتی اگر حق كسی زیر دندان دیگری باشد، از زیر دندان انسان متجاوز و غاصب بیرون كشد، و به صاحب حق باز گرداند.[12] 
چون مهدی قیام كند، جزیه برداشته شود، و غیر مسلمانی نماند. او مردم را با شمشیر به دین خدا دعوت كند، هر كس نپذیرد گردن زند، و هر كس را سركشی كند، خرد سازد.[13] مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، وارد شهر كوفه شود، و هر منافق و شك باوری را بكشد، و كاخ‌ها را ویران سازد، و ارتش مستقر در آنجا را از دم تیغ بگذراند. اینچنین، ظَلَمَه و اعوان ظلمه را بی‌دریغ بكشد، تا خدا راضی شود و خشنود گردد.[14] 
مهدی، مانع الزّكاه[15] را بكشد. زانی مُحْصِن را نیز بدون طلب شاهد رَجْم كند.[16] 
زُراره بن أعْیَن گوید: «از امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ پرسید: آیا قائم، با مردمان، مانند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ رفتار كند؟ فرمود: هیهات، هیهات! پیامبر با ملایمت با مردم رفتار می‌كرد، و می‌كوشید تا محبت مردم را، در راه دین، جلب كند و تألیف قلوب نماید. اما قائم با شمشیر و قتل با مردم روبرو شود. خدا به او اینگونه امر كرده است كه بكشد و توبه‌ای از كسی نپذیرد. وای به حالِ كسی كه با مهدی بر سر ستیز آید.[17] 
مهدی، فقط و فقط شمشیر بشناسد؛ او از كسی توبه نپذیرد، و در راه اجرای حكم خدا و استقرار بخشیدن به دین خدا، به سخن كسی گوش ندهد، و نكوهش احدی را نشنود.[18] 
هـ) سیرت سیاسی 
به هنگام حكومتِ مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، حكومت جبّاران و مستبكران، و نفوذ سیاسی منافقان و خائنان نابود گردد.[19] 
شهر مكه، قبله‌ی مسلمین، مركز حركت انقلابی مهدی شود. نخستین افراد قیامِ او، در آن شهر، گرد آیند،و در آنجا به او بپیوندند. 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، به نفوذ یهود و مسیحیت در جهان خاتمه دهد. از غار اَنطاكیِّه، تابوت سكینه را بیرون آورد، نسخه‌ی اصلی تورات و انجیل در آن است. و بدین گونه در میان اهل تورات با تورات، و در میان اهل انجیل با انجیل حكم كند، و آنان را به متابعتِ خویش فرا خواند. برخی به او بگروند.[20] 
با دیگران جنگ كند، ‌و هیچ صاحب قدرتی و صاحب مرامی (چه از اهل كتاب و چه از دیگر مسلك‌ها و مرام‌ها) باقی نماند، و دیگر هیچ سیاستی و حكومتی، جز حكومت حقّه‌ی اسلامی و سیاست عادله‌ی قرآنی، در جهان جریان نیابد. بدین گونه حكومت مهدی،‌شرق و غرب عالم را فرا گیرد. عیسی ـ علیه السّلام ـ از آسمان فرود آید، و پشت سر مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نماز گزارد، و فریاد زند كه: «درِ بیت المقدس را باز كنید!» در را باز كنند. در این میان، دَجّال با هفتاد هزار یهودی مسلح پدیدار شود... و چون عیسی آهنگ كشتن دجال كند، دجال بگریزد. عیسی بگوید: من تو را با یك ضربت بكشم و چنین شود. او را بگیرد و بكشد. یهودیان در گوشه و كنار، ‌و در پناه هر سنگ و درخت و جانور و چیز دیگری پنهان شوند. اما همه چیز به سخن آید و بانگ بردارد: ای بنده‌ی مسلمان خدا، اینجا یك یهودی است بیا و او را بكش.[21] 
و این چنین جهان از وجود یهودی پاك گردد. آری، چون مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ قیام كند، زمینی نماند، مگر این كه در آنجا گلبانگ محمدی: «أشهَدُ أن لا إله إلاّ الله، وَ أشهَدُ أنَّ مَحَمَّداً رَسولُ الله» بلند گردد.[22] 
و) سیرت تربیتی 
در زمان حكومت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، به همه‌ی مردم، حكمت و علم بیاموزند، تا آنجا كه زنان در خانه‌ها، با كتاب خدا و سُنّتِ پیامبر، ‌قضاوت كنند.[23] در آن روزگار قدرت عقلی توده‌ها تمركز یابد. مهدی، به تأیید الهی، خردهای مردمان را به كمال رساند، و در دل همگان فرزانگی پدید آورد.[24] در روزگار ظهور دولت مهدی، عیب و آفت از شیعه برطرف گردد، و دل‌های آنان چون پاره‌های پولاد شود. یك مرد،‌به نیرو، چون چهل مرد باشد. و حكومت و سروری روی زمین به دست آنان افتد.[25] 
ز) سیرت اجتماعی 
چون مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، درآید ـ پس از سختی‌ها كه افتد، و جنگ‌ها كه رَوَد ـ ظلم و ستم را براندازد، و سراسر زمین را از عدل و داد بپا كند. هیچ جای در زمین باقی نماند، مگر این كه از بركت عدل و احسان او فیض برد و زنده شود، حتی جانواران و گیاهان نیز از این بركت و عدالت و داد و نكویی بهره‌مند گردند.[26] و همه‌ی مردم، در زمان مهدی، توانگر و بی‌نیاز شوند.[27] 
عدالت مهدی چنان باشد، كه بر هیچ كس، در هیچ چیز، به هیچ گونه، ستمی نرود. نخستین نشانه‌ی عدل او آن است كه سخنگویان حكومت او، در مكه، فریاد زنند: «هر كس نماز فریضه‌ی خویش را، در كنار حَجَر الأسود و محل طواف، خوانده است، اكنون می‌خواهد نماز نافله بخواند، به كناری رود، تا حق كسی پایمال نگردد، و هر كس می‌خواهد نماز فریضه بخواند، بیاید و بخواند.»[28] 
ح) سیرت مالی 
همه‌ی اموال جهان، در نزد مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ گرد آید، آنچه در دل زمین است و آنچه بر روی زمین. آنگاه مهدی به مردمان بگوید: «بیایید! و این اموال را بگیرید! اینها همان چیزهایی است كه برای به دست آوردن آنها، قطع رَحِم كردید و خویشان خود را رنجاندید، خون‌های بناحق ریختید، و مرتكب گناهان شدید. بیایید و بگیرید!» 
پس دست به عطا گشاید، چنان كه تا آن روز كسی آنچنان بخشش اموال نكرده باشد.[29] 
در زمان مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، زمین محصول بسیار دهد، و مال و خواسته همی خرمن شود. هر كس نزد مهدی آید و گوید: «به من مالی ده!»، مهدی بی‌درنگ بگوید: «بگیر».[30] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، اموال را، به صورت مساوی، میان همگان تقسیم كند.[31] و كسی را بر كسی امتیاز ندهد.[32] 
ط) سیرت اصلاحی 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، فریادرسی است، كه خداوند او را بفرستد، تا به فریاد مردم عالم برسد. در روزگار او، همگان، به رفاه و آسایش و وفور نعمتی بی‌مانند دست یابند، حتی چهارپایان فراوان گردند، و یا دیگر جانواران، خوش و آسوده باشند. زمین گیاهان بسیار رویاند. آب نهرها فراوان شود. گنج‌ها و دفینه‌های زمین و دیگر معادن استخراج گردد.[33] در زمان مهدی،‌آتش فتنه‌ها و آشوب‌ها بیفسرد، رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد، و جنگ‌ها از میان برود.[34] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، مردم جهان را،‌از آشوبی بزرگ و همه‌گیر و سردرگُم نجات بخشد.[35] 
در جهان،‌جای ویرانی نماند، مگر آن كه مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ آنجا را آباد سازد.[36] 
یاران قائم به سراسر جهان پا نهند، و همه جا قدرت را در دست گیرند. همه كس و همه چیز مطیع آنان شوند، حتی درندگان صحرا و مرغان شكاری، ‌همه و همه، رضا و خشنودی آنان را بطلبند. شادی و شادمانی یافتن به این پیام آوردنِ دین و صلاح و عدالت، تا بدانجاست كه قطعه‌ای از زمین بر قطعه‌ای دیگر مباهات كند كه یكی از یاران مهدی بر آنجا پا نهاده است.[37] هر یك از یاران قائم، به نیرو، چون چهل مرد باشد، و دل آنان، مانندِ پاره‌های پولاد. اگر كوه‌هایی از آهن بر سر راه آنان پیدا شود، آنها را بشكافند. یاران قائم، شمشیرهای خویش را بر زمین ننهند، ‌تا این كه خدای عزوجل راضی شود «لایَكُفُّونَ سُیُوفَهُم، حَتّی یَرْضَی اللهُ عزَّوَجلَّ.»[38] 
آری، هنگامی كه جهان را فتنه و آشوب آكنده سازد، و همه جا را غارتگری و فساد و ستم بپوشد، خداوند مصلح بزرگ را بفرستد، تا دژهای ضلالت و گمراهی را از هم فرو پاشد، و فروغ توحید و انسانیت و عدالت را، در دل‌های تاریك و سنگ شده، بتاباند.[39] و سرانجام، درباره‌ی سیرت اصلاحی مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، به سخنان علی ـ علیه السّلام ـ می‌رسیم، در «نهج البلاغه»: شهادت پدر، در حق پسر: «چون مهدی درآید، هوا پرستی را به خدا پرستی باز گرداند، پس از آن كه خدا پرستی را به هوا پرستی باز گردانده باشند. رأی‌ها و نظرها و افكار را به قرآن باز گرداند. پس از آن كه قرآن را به رأی‌ها و نظرها و افكار خود باز گردانده باشند... او عُمّال و كارگزاران را مؤاخذه كند. زمین آنچه را در اعماق خویش دارد برای وی بیرون دهد، ‌و همه‌ی امكانات و بركات خویش را در اختیار او گذارد. آنگاه است كه مهدی به شما نشان دهد كه سیرت عدل كدام است، و زنده كردنِ كتاب و سُنّت چیست؟».[40] 
ی) سیرت قضایی 
در قضاوت‌ها و احكام مهدی، و در حكومت وی، سر سوزنی ظلم و بیداد بر كسی نرود، و رنجی بر دلی ننشیند.[41] 
مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ، بر طبق احكام خالص دینی (بدون توجه به آراء و افكار دیگران و فُقها و علمای مذاهب)، ‌حكم و حكومت كند.[42] 
مهدی، ‌میزان عدل را، در میان مردم نهد، و بدین گونه هیچ كس نتواند به د یگری ستمی كند.[43] 
مهدی،‌ قضاوتی جدید آورد...[44] مهدی، به حكم داود و آلِ داود حكم كند، و از مردم بَیّنه و شاهد نطلبد. 
شیخ مفید، می‌گوید: «چون قائمِ آلِ محمد ـ علیه السّلام ـ قیام كند، ‌مانندِ حضرت داود ـ علیه السّلام ـ، یعنی بر حسب باطن،‌قضاوت كند، ‌و بی‌هیچ نیازی به شاهد حكم دهد. خداوند حكم را به او الهام كند، و او بر طبق الهام الهی حكم كند. مهدی، نقشه‌های پنهانی هر گروه را بداند و به آنان آن نقشه‌ها را بگوید. مهدی، دوست و دشمنِ خود را، با نگاه، بشناسد.»[45] و  [46]
 
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . المهدی الموعود...، ج1، ص280 و 300. 
[2] . همان. 
[3] . همان، ج1، ص281ـ282 و 266 و 300. 
[4] . همان. 
[5] . الاختصاص، ص24. 
[6] . وسائل الشیعه، ابواب تجارت. 
[7] . بحارالانوار، ج10. 
[8] . المهدی الموعود...، ج1، ص277ـ276. 
[9] . همان. 
[10] . همان، ج1، ص297. 
[11] . الغیبه، نعمانی؛ بحارالانوار، ج52، ص359. 
[12] . المهدی الموعود...، ج1، ص279، 282، 283. 
[13] . همان. 
[14] . الارشاد؛ بحارالانوار، ج52، ص338. 
[15] . كسانی كه زكات را پرداخت نمی‌كنند. 
[16] . كمال الدین؛ بحارالانوار، ج52، ص325. 
[17] . الغیبه، نعمانی؛ بحارالانوار، ج52، ص355. 
[18] . همان. 
[19] . المهدی الموعود، ج1، ص252. 
[20] . همان، ج1، ص254ـ255. 
[21] . همان، ج2، ص5 و 7. 
[22] . تفسیر عیاشی، بحار الانوار، ج52، ص340. 
[23] . بحارالانوار، ج52، ص352. 
[24] . اصول كافی، ج1، كتاب العقل، حدیث 21. 
[25] . خصال صدوق؛ خرائج راوندی؛ بحارالانوار، ج52، ص317، 335. 
[26] . بحارالانوار، ج10. در این باره روایات بسیار است و معروف. 
[27] . بحارالانوار، ج51، ص146. 
[28] . الكافی، ‌ج4، ص427. 
[29] . علل الشرایع صدوق، بحارالانوار، ج51، ص29. 
[30] . كشف الغمّه اربلی؛ كفایه الطالب كنجی شافعی؛ بحارالانوار،‌ج51،‌ص88. 
[31] . فصل سیزدهم كتاب خورشید مغرب،‌عنوان تساوی در اموال نیز ملاحظه كنید. 
[32] . المهدی الموعود، ج1، ص264، 275، 277، 285، 287، 288، 311، 318؛ و ج2، ص11. 
[33] . همان. 
[34] . همان. 
[35] . همان. 
[36] . همان. 
[37] . كمال الدین؛ بحارالانوار، ج52، ص327. 
[38] . همان. 
[39] . المهدی الموعود...، ج1، ص310. 
[40] . نهج البلاغه، چاپ فیض الاسلام، ص424ـ425. 
[41] . المهدی الموعود...، ج1، ص280، 283ـ284. 
[42] . همان. 
[43] . همان. 
[44] . الغیبه، نعمانی، ‌بحارالانوار، ج52، ص349 و 354. 
[45] . الارشاد، ص365ـ366. 
[46] رسول جعفريان ـ تاريخ فكري و سياسي امامان شيعه(ع)، ص596 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :
نام کاربری :
پست الکترونیکی :
وب :
یادداشت :
کد امنیتی :
4 + 3 = ?