فضايل و کراماتي از امام زمان (عج)

از فضايل و کراماتي از امام زمان (عج)

 امام زمان (عج) امام دوازدهم شيعيان فرزند امام حسن عسگري ـ عليه السّلام ـ مي باشد، که اکنون در غيبت کبري به سر مي برد؛ ذيلاً به برخي از فضائل و کرامات آن بزرگوار اشاره مي شود:

الف: فضايل:

1. آن حضرت داراي بهترين و شريف ترين نسبهاست از طرف مادر به وصي حضرت عيسي شمعون و از طرف پدر به پيامبر خاتم ـ صلّي الله عليه و آله ـ منسوب مي باشند.

2. از فضايل ديگر آن حضرت اينکه: آن حضرت را در روز ولادتش به سرا پرده عرش بردند و از جانب خداوند به او خطاب شد: مرحبا به تو اي بنده من! براي نصرت دين واظهار امر من و هدايت بندگان من خواهي بود و من قسم خوردم بخاطر تو بيامرزم بندگان گناهکار را و به خاطر تو گناهکاران را عذاب کنم (معيار رحمت و خشم خدائي).[1]

3. امام زمان (عج) بنا به تصريح 48 حديث همنام و هم کنية پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده و همچنين شبيه ترين مردم به آن حضرت مي باشند و برکات زمين و آسمان در عصر آن حضرت فراوان مي شود.[2]

4. آيات متعددي از قرآن کريم در رابطه با آن حضرت نازل شده[3] از جمله آيات 55 سورة نور که مي فرمايد: و خدا به کساني که از شما ايمان آورد و نيکوکار گردد وعده فرمود که «در ظهور امام زمان (عج)» در زمين خلافت دهد چنانکه امم صالح پيامبران گذشته جانشين پيشينيان خود شدند و دين پسنديدة آنان را بر همة اديان تمکين عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني کامل دهد که مرا به يگانگي بي‏هيچ شائبه شرک و ريا پرستش کنند و بعد از آن هر که کافر شود به حقيقت همان فاسقان تبهکارند.[4] و همچنين آيه 5 سوره قصص که مي فرمايد: ما اراده کرديم که بر آن طايفه ضعيف ذليل در آن سرزمين منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملک فرعونيان گردانيم.[5]

ب: کرامات:

1. نقل است که حکيمه خاتون (عمه امام حسن عسگري) گفت: وقت ولادت امام زمان (عج) سوره توحيد، قدر و آية الکرسي را بر نرجس خاتون قرائت مي کردم. نوزاد هنوز به دنيا نيامده بود و در شکم مادرش بود که شنيدم بعد از خواندن من سوره هاي مذکور را قرائت نمود و بعد از تولد رو به قبله و در حال سجده پدرش او را برداشت و گفت: باذن خدا بخوان قرآن را و نوزاد آيات 5 و 6 سوره قصص را قرائت نمود و صلوات بر محمد و علي و فاطمه و تک تک ائمه فرستاد در بازوي راستش نوشته شده بود:[6] «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً»[7] يعني حق آمد و باطل رفت به درستي که باطل از بين رفتني است.

2. نصير، خادم امام حسن عسگري(ع) نقل مي کند: روزي خدمت امام ـ عليه السّلام ـ وارد شدم و حضرت حجت در گهواره بود و شنيدم که مي گفت: من آخرين وصي پيامبر هستم و توسط من خداوند بلاء را از خاندان من و شيعيان من دفع مي کند.[8]

3. از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل است که گفت: بعد از رحلت امام حسن عسگري ـ عليه السّلام ـ در شناخت امام بعدي به شک افتادم و نزد پدرم اموال (وجوهات) فراواني بود و پدرم آنها را برداشته راهي عراق شد و من هم همراهش بودم که در بين راه پدرم از دنيا رفت و مرا سفارش کرد که اموال را به صاحبش برسانم. من با خود گفتم مي روم بغداد و کسي را خبر نمي کنم اگر امام بحق را شناختم اموال را تحويل مي دهم و اگر نشناختم خودم اموال را صرف خوشگذراني مي کنم و با اين نيت وارد بغداد شدم و خانه اي کرايه کردم بعد از چند روز ناگاه فرستاده اي ديدم که با خود نامه اي همراه خود آورد و تحويلم داد آن را باز کرده خواندم نوشته بود: اي محمد همراه تو اين مقدار از اموال ما وجود دارد و آدرس دقيق آنها را نوشته بود و حتي از قصد و نظر من هم خبر داده بود آنچه را هم نمي دانستم براي من نوشته بود. پس از آن اموال را تسليم نموده و با حال اندوه و غم چند روزي را در بغداد سپري کردم تا اينکه فرستاده اي آمد و نامه اي به من داد که در آن نوشته بود: ما تو را جانشين پدرت نموديم و تو را وکيل در اموال خود نموديم سپس من هم حمد خدا را گفتم و به ولايت خود برگشتم.[9]

4. مردي از اهالي عراق اموال فراواني خدمت امام زمان (عج) برد حضرت قسمتي از آن را برگرداند و فرمود: حق اقوام خود را از آن جدا کرده و پرداخت کن و من هم از بدهي خود نسبت به پسر عموهايم چيزي به کسي نگفته بودم وقتي که مال را مشاهده کردم ديدم همان مقدار است که از اموال پسر عموهايم همراه من بود.[10]

5. از ابوعلي بغدادي نقل است که گفت: من در بخارا بودم شخصي بنام «جاوشير» ده قطعه طلا به من داد تا آنها را خدمت حسين بن روح نائب امام در بغداد برسانم در بين راه يکي از طلاها گم شد و من متوجه نشدم ولي بعد از ورود به بغداد وقتي که خواستم طلاها را آماده کنم تا به خدمت نائب امام بدهم متوجه شدم که يکي از طلاها گم شده است از پول خودم شبيه آن قطعه را خريدم و به ضميمه طلاهاي ديگر خدمت حسين بن روح بردم و همه را تحويل دادم ولي وي همان سکه اي را که خودم خريده بودم به من برگرداند و گفت: سکه اي که گم کرده بودي به دست ما رسيد.[11]

دوقصه از زندگى امام مهدى عليه السلام 
امام مهدى عليه السلام خداوندا حيا و عفت را به زنها عنايت فرما. (199)
توصيه هاى امام مهدى عليه السلام  
سيد احمد رشتى گويد: عازم سفر حج بوديم ، در يكى از منازل بين راه حاجى جبار كه جلودار قافله بود نزد ما آمد و گفت : اين منزل كه در پيش داريم ترسناك است ، زودتر آماده شويد تا به همراه قافله باشد و از ما جدا نمانيد.
حدود دو ساعت و نيم حركت كرديم و از منزل قبلى بين راه دور شديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد بطورى كه دوستان هر كدام سر خود را پوشاندند و سرعت به راه خود دادمه دادند اما من هر چه كردم كه با آنها همراه باشم موفق نشدم و تنها در بين راه ماندم . از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم ، بسيار مضطرب بودم ، پس از قدرى فكر كردن به اين نتيجه رسيدم كه همين جا بمانم تا صبح شود و به همان منزلى قبلى برگردم و با چند نفر نگهبان به قافله برسم .
در همان حال در برابر خود باغى را مشاهده كردم كه در آن باغبانى بود و بابيل خود به درختان مى زد تا برف آنها فرو ريزد. باغبان پيش آمد و با كمى فاصله برابر من ايستاد و فرمود:
تو كيستى ؟
عرض كردم : دوستان همراه من رفتند و من ماندم و راه را هم نمى دانم .
فرمود: نافله (نماز مستحبى ) بخوان تا راه را پيدا كنى .
مشغول خواند نافله شدم . پس از آن دوباره آمد و فرمود: نرفتى ؟
عرض كردن : و اللّه راه را نمى دانم .
فرمود: جامعه (زيارت جامعه كبيره ) بخوان .
من جامعه را حفظ نبودم اما برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم .
دوباره آمد و فرمود: هنوز نرفتى ؟ اينجا هستى ؟
بى اختيار گريه كردم و گفتم : هنوز نرفته ام راه را نمى دانم .
فرمود: عاشورا (زيارت عاشورا) بخوان .
من زيارت عاشورا را هم حفظ نبودم اما برخاستم و زيارت عاشورا را بطور كامل با صد لعن و صد سلام و دعاى بعد از آن خواندم كه ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى ؟ هستى ؟
عرض كردم : نه تا صبح هستم .
فرمود: الان ، تو را به قافله مى رسانم . سوار الاغى شد و فرمود: پشت سر من سوار الاغ شو! من هم سوار شدم و افسار اسبم را در دست گرفتم ولى اسب حركت نكرد:، افسار اسب را به دست گرفت و اسب حركت كرد.
آنگاه دست خود را بر زانوى من گذارد و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد؟ نافله ، نافله ، نافله . باز فرمود: چرا شما عاشورا نمى خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.
سپس فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه .
آنگاه يك مرتبه برگشت و فرمود: آنها رفقاى تو هستند كه لب جوى آب فرود آمده اند و براى نماز صبح وضو مى گيرند.
من از الاغ پايين آمدم كه سوار اسب خود شوم اما نتوانستم . او كمك كرد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف دوستانم گرداند. من در آن حال به اين فكر فرو رفتم كه اين شخص چه كسى است كه به زبان فارسى سخن مى گويد در حالى كه در آن منطقه همه مسيحى بودند و با زبان تركى صحبت مى كردند، از طرفى چگونه به اين سرعت مرا به دوستان خود رسانيد پشت سر خود نگاه كردم هيچ كس را نديدم و اثرى از او مشاهده نكردم . (200)
پرداخت خمس  
حسن بن عبداللّه گويد: در زمان غيبت صغراى امام عليه السلام سلطان وقت مرا به شهر قم فرستاد تا حاكم آن شهر باشم . در بين راه كه حركت مى كرديم چشمم به شكارى افتاد و بدنبال آن حركت كردم تا اينكه از همراهان و لشكريان خود دور شدم و به نهرى رسيدم . در اين هنگام اسب سوارى كه سر و صورت خود را با عمامه اى سبز بسته بود و فقط دو چشمش پيدا بود بسوى من آمد و نام مرا به زبان آورد و گفت : اى حسن !
گفت : چرا به ناحيه (مقدسه ) اعتنا ندارى و خمس مالت را به نمايندگان من نمى دهى ؟ من با اينكه مردى شجاع بودم و از كسى نمى ترسيدم از او ترسيدم و گفتم : آنچه را فرمودى انجام مى دهم .
فرمود: وقتى به قم رفتى و اموالى بدست آوردى خمس آن را به مستحقين آن بده .
گفتم : اطاعت مى كنم .
او عنان اسب را گرفت و رفت و من هم برگشتم اما نفهميدم كه از كدام طرف رفت و هر چه اين طرف و آن طرف رفتم او را نيافتم . (201).

 

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. منتخب الاثر، آيت الله صافي گلپايگاني.

2. سيره پيشوايان، مهدي پيشوائي.

3. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج2.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ميرزا حسين طبرسي نوري، نجم الثاقب، قم، جمکران، 1375، ص 143،

[2] . صافي گلپايگاني، لطف الله، امامت و مهدويت، قم، انتشارات حضرت معصومه، 1377ش، ج 3 ، ص 66.

[3] . نعماني، کتاب الغيبة، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران، مکتبه صدوق، ص240.

[4] . نور / 55.

[5] . قصص / 5.

[6] . عاملي، علي بن يونس، الصراط المستقيم، تحقيق محمد باقر بهبودي، مکتبة حيدري، ج2، ص 209.

[7] . اسراء / 81.

[8] . عاملي، همان، ص210.

[9] . کليني، اصول کافي، ترجمه سيد جواد مصطفوي، تهران، انتشارات مجد، ج2، ص459.

[10] . همان، ص457.

[11] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، قم انتشارات هجرت، 1373ش، ج2، ص798.

 

 

 

 

 

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :
نام کاربری :
پست الکترونیکی :
وب :
یادداشت :
کد امنیتی :
8 + 5 = ?